سخن راوی : دوستان و جوانان عزیزی که این داستان را می خوانند از آنجایی که ممکن است فضاهای ذهنی نویسنده جلوه ای مطلوب و دوست داشتنی از مخدر های کلاس آ ( خطرناک ترین نوع مواد مخدر ) را برای آنها متصور کند لازم می دانم که توضیح دهم که این مخدر ها اعم از کوکائین و اکستاسی و شیشه و ... دارای اثرات جبران ناپذیر و نا خوشایند فراوانی بر بدن ( مخصوصا مغز ) فرد استفاده کننده است . به خصوص که این مواد اکثرا در داخل ایران و همراه با ناخالصی های فراوان ، به دست افراد سود جو تولید می شود . وظیفه خود دانستم که نسبت به عواقب مصرف این مخدر های به اصطلاح با کلاس به شما توضیح دهم . متاسفانه دراطراف شما حتما کسانی هستند که از این مواد استفاده می کنند و یا سابقه مصرف دارند . به آنها و زندگیشان نگاه کنید تا عبرتی باشد برای شما .
مساله بعد هم در رابطه موزیکهای هیس است که بعضی از دوستان را به تعجب وا داشته . این آهنگها با موضوعات داستان انتخاب می شود و تغییر می کند و همیشگی نیست . تا پایان نوشته شدن این داستان اگر تحمل کنید این موزیک ها هم از سایت برداشته می شوند .
با سپاس از همه دوستان عزیز که با تشویق ها و انتقاداتشان نوشتن داستان زندگی زیر زمینی را دلپذیر تر می کنند .
قسمت اول داستان زندگی زیر زمینی
قسمت دوم داستان زندگی زیر زمینی
قسمت سوم داستان زندگی زیر زمینی
قسمت چهار داستان زندگی زیر زمینی
خلاصه داستان : نادر که از خانواده ای اشرافی و به ادعای اعضای بزرگتر خانواده و شجره نامه ای که بر روی دیوار نصب شده مرتبط با سلسله افشاریه و شخص نادر شاه است ، مبتکر فرمول جدیدی از آمفیتامین ها می شود که با تعدادی از محرک های عصبی مخلوط شده و افکتهای کوکائین و اکستاسی را با شدتی بسیار قوی تر ، به صورت همزمان از خود بروز می دهد . او بعد از یک سال از زندان آزاد می شود و در میابد که تمام چیزهایی که داشته را از دست داده است ، تهمینه ، دختری که دوست می داشت ، حتا خانواده اش را . نادر که از کودکی به علت جدا شدن پدر و مادرش با پدر زندگی کرده بود حالا در میابد که توسط پدر نیز از خانواده اخراج شده و بجز سه تن از دوستانش به نامهای کیارش و مازیار و نوید هیچ کس دیگری را ندارد . نادر پس از دعوایی شدید با پدرش با دست خالی از خانه پدری بیرون می آید و به خانه مازیار که به تازگی از همسرش جدا شده می رود . در هنگامی که در حال حمام کردن است مازیار و نوید به او شیشه می دهند تا بکشد و نادر تحت تاثیر شیشه ( آِیس) به خاطرات کودکی اش باز می گردد . لـلـه اش ، ننه بلقیس را می بیند که برایش داستان تعریف می کند تا به خواب رود . نادر فلش بک می زند به خاطرات آخرین اسید برداشتنش . به یاد آورد که سطح کره ماه و هاله درختان و اطرافیانش را میدید و بعد در پس صدایی جادویی به جنگل رفته بود و با درختی پیر که سخن می گفت صحبت کرده بود و راز زندگی آن درختان را دانسته بود و ناگهان با هشدار درخت کهنسال که او را از آمدن ارواحی شرور آگاه می کرد فرار کرد و به از یاد برده بود که چگونه به کمپ رسیده بود . مهر دخت که در شب اسید زدن مراقب چهار نفری که اسید برداشته بودند بود به نادر گفته بود که هنگامی که وارد کمپ شدی فریاد می کشیدی : « خون نادر شاه و نادر میرزا ی دلیر در رگهایم جاریست . منم نادر، شاه سیاه پوش ... اینک ادامه داستان
چند ماهی از اقامت نادر در خانه مازیار می گذشت . در این مدت با کمک نوید و مازیار و کیا ، در یکی از اتاقها ی خانه مازیار آزمایشگاهی برای ساختن قرصهای سوپر اکس درست کرده بودند و پول خوبی از این راه به دست می آوردند .
شگرد آنها این بود که کیا یا مازیار از طرف اکثر دعوت شدگان به مهمانی مسئول خرید قرص می شدند و همه کسانی که می خواستند اکس بترکانند به آنها سفارش خرید می دادند . مازیار و کیا هم قرصهای خودشان را که هر دفعه با غلظت خاصی ساخته شده بود را به مهمانی می آوردند و دونگ پول قرصها را از بچه ها می گرفتند . با اینکار با یک تیر دو نشان می زدند . اول اینکه قرصهای خودشان را می فروختند و درآمدی که در طول ماه جوابگوی تمام عیاشی هایشان بود را بدست می آوردند و دوم اینکه اثرات غلظت های مختلف قرص ها را به دقت تحت نظر قرار می دادند . تا بتوانند ترکیبات بهتر و ماندگار تری تولید کنند که طبعا با قیمت بالاتری می فروختند .
به این ترتیب نام آنها به نام فروشنده و تولید کننده قرصها در دهنها پر نمی شد و آنها همواره ترکیبات قوی تری را به بازار می ریختند . نام دسته ی چهار نفری آنها کم کم در دهان کسانی که پای ثابت پارتی ها بودند و تعدادشان هر روز زیاد و زیادتر می شد ، پر می شد و دعوت شدن در مهمانی های گروه نادر یکی از افتخارات کاذب زندگیشان محسوب می شد .
اکس پارتیها در تمام تهران در حال گسترش و جا افتادن در بین جوانان بود . در داخل و خارج شهر مهمانی برگزار میشد و در این پارتی ها از هر قشری به چشم می خورد . دخترانی که در این مهمانی ها شرکت می کردند به علت مصرف اکستاسی و حالات محبت و مهربانی زیادی که داشتند و همینطور بالا رفتن متابولیسم بدنشان ، کشش زیادی به جنس مخالف داشتند و در نتیجه بسیار دست یافتنی و راحت بودند . نادر معمولا قرص نمی خورد و در هنگام ترکاندن ، بچه ها را زیر نظر داشت و مواظب بود که حال کسی به هم نخورد .
نادر که خود سازنده این قرصها بود به خوبی از اثرات و عوارض آن مطلع بود . همین قضیه باعث می شد که حواسش را بیشتر جمع کند . نادر می دانست که قرص اکستاسی تا بیست دقیقه بعد از خوردن آن می ترکد . قرصهایی که نادر درست کرده بود به فاصله ده دقیقه بعد از خوردن عمل می کرد و باعث تغییر مود افسرده ترین افراد می شد . فرد مصرف کننده احساس شادی مضاعف و بی حد حصر و همچنین اعتماد به نفس بالا و اجتماعی بودن می کرد و ریلکسی هیجان انگیز بی نظیری به فرد مصرف کننده دست می داد .
قرصهای سوپر اکس نادر حدود 150 میلی گرم وزن داشتند و علایم نئشگی آن شامل نبض زدن ، بالا رفتن ضربان قلب ، خشک شدن دهان ، گشاد شدن مردمک چشم ، گرفتگی عضلانی خفیف و فشرده شدن فک ها بر روی هم و ابراز محبت غیر طبیعی به دیگر افراد بود . جدای از این نشانه ها ، اثرات درونی تری نیز در هنگام مصرف اکستاسی به چشم می آمد ، یکی از آنها خنده غیر قابل کنترل و دیگری میل به رقصیدن زیاد که گاهی 8 تا 10 ساعت و حتا بیشتر به طول می انجامید . در این مواقع نادر هر کسی که بیش از اندازه تحرک داشت را می نشاند تا کمی قلبش استراحت کند و تعداد ضربان قلبش پایین تر بیاید .
گروه نادر آن شب یک پارتی در ویلای یکی از دوستانشان در شمشک دعوت شده بودند و نادر که وسایل اسکی اش را برداشته بود می خواست که بعد از مهمانی دو سه روزی را به اسکی در پیست اسکی شمشک که قله آن یکی از سخت ترین پیستهای اسکی ایران محسوب می شود بگذراند .
نادر هنگامی وارد مهمانی شد که حدودا ده دقیقه قبل از او مازیار و کیا وارد شده بودند و قرصها را پخش کرده بودند . همه قرصهایشان را خورده بودند و موزیکهای سایکو از باندها پخش می شد . دختر و پسر در حال رقصیدن آرام و تکان دادن بدنشان برای تسریع انجام فرایند جذب ترکیب اصلی اکستاسی « سه و چهار متیلن دیوکسی متیل آمفتامین ( ام دی ام ای ) » بودند .
نور مهتابی های بلک لایت که در تاریکی سالن رنگهای سفید را به صورت درخشنده منعکس می کرد باعث می شد که دندانهای دختری که در صورت نادر می خندید و بخشهای سفید لباسها به طرز زیبایی براق و زیبا به نظر برسند و لامپهای فلش که هماهنگ با موزیک روشن می شوند و باعث اسلوموشن به نظر رسیدن رقص و حرکات افراد داخل سالن می شد .
در میان صدای فریاد های کسانی که قرص در آنها می ترکید و از شادی فریاد می کشیدند و محبتهایشان قلمبه میشد راه خودش را به سمت صاحب مهمانی باز می کرد و هر از چند گاهی با دخترها و پسر هایی که می شناخت رو بوسی می کرد و حال و احوال می کرد . کسی فریاد می کشید : « بتروکونین... همه با هم » و دیگری که می گفت « بریم بالا » ... « چه قرصی به به » ... « فازشو بگیر » ... « با موزیک برو بالا » ... و دختری که تازه قرص در او ترکیده بود و در تشویق کسی که پشت دستگاه میکسر موزیک ایستاده بود فریاد می کشید : « مرسی موزیک ... مرسی دی جی » ... نادر آنقدر رفت که به اتاق پشتی رسید که کاناپه قرمز رنگی در آن خود نمایی می کرد و صاحب مهمانی که شهاب نام داشت بین دو دختر زیبا و خوش هیکل روی آن لم داده بود .
شهاب با دیدن نادر از جای خود بلند شد و با صدای بلند فریاد کشید : « نادر رو ببین ... خوش اومدی داداشی » با هم روبوسی کردند و روی کاناپه ولو افتادند . شهاب در حال چاقیدن یک سیگاری حشیش بود که با آمدن نادر سیگار و تکه ای حشیش را به دست یکی از دختر ها داد و گفت : « شیدا جون زحمت اینو بکس ، بچاقش ... من می خوام با نادر یه نموره گپ بزنم » دختر با خوشرویی سیگار را گرفت و کف دستش خالی کرد و حشیش را بر سر چاقو زد و شروع به آتش دادنش کرد . شهاب رو به شیدا گفت : « آتیشش خیلی کم ِِ ، نسوزونیش عروسک » نادر دستش را روی پای دختر دیگری که کنار شهاب نشسته بود گذاشت گفت : « تو قرص نخوردی عروسک ؟ » دختر با بی تفاوتی گفت : « نه ، امشب نه . این هفته هر شب ترکوندم » نادر پرسید « از دست میدی ها » دختر گفت « قرص ندارم » نادر از جیبش قرصی در آورد و به دختر گفت « بگو آآ » دختر جیغ کشید « آخ جون می ترکونم ، و دهانش را باز کرد » نادر قرص را روی زبان دختر گذاشت و یک قوطی آبجو را از روی میز داد دستش ، اما دستش را از دهان دختر بیرون نکشید و دختر انگشتان نادر را با لبهای قلوه ای تتو کرده اش میک زد . نادر با لبخند و گفتن « ای پدَ سوخته » انگشتش را از بین لبهای او بیرون کشید و به شهاب گفت :« شهاب جون این داف های به این خوشگلی رو از کجا می زنی ؟ دست ما رو هم بگیر » و چشمکی به شهاب زد .
دوباره رو به دختر کرد و گفت : « چرا نشستی برو یکم تکون بخور که بترکی » شیدا حشیش را آتش داده بود و مشغول پودر کردن حشیش بین توتون های سیگار که کف دستش جمع کرده بود شده بود . و چند لحظه بعد آنها را با پک های تند و محکم ، داخل پوکه سیگار بار می زد . شهاب به نادر گفت : « قربان افتخار دادین به ما ، می گفتین جلو پاتون دایناسوری ماموتی ، کرگدنی چیزی زمین میزدیم و سر می بریدیم . » نادر خندید و گفت « ای زبون باز ، باز به معرفت من که گاهی یک سری می زنم تو که زورت میاد یه تلفن خشک و خالی بزنی »
شیدا سیگار پر شده از حشیش را روشن کرد و به دست نادر داد . نادر در حالی که پکهای عمیقی به آن می زد گفت : « اسلحه می خوام » شهاب خیلی عادی جواب داد : « چی میخوای ؟ » نادر گفت : « تعداد می خوام ، اسلحه کار نکرده می خوام ، می خوام مطمئن باشه ، می فهمی که ؟ دوست ندارم قبلا باهاش شلیک شده باشه ، شانس که ندارم یه وخ میبینی یکی رو باهاش کشته باشن . برای همین میخوام فروشندش مطمئن باشه . کسی رو سراغ داری ؟ » شهاب گفت : « اتفاقا یکی از بچه ها قرار بود بیاد که کارش همینه ، اما فعلا کار نمی کنه ، وزارت اطلاعات حکم تیرش رو داده » نادر با تعجب گفت : « حکم تیر ؟ چرا ؟ » شهاب در حالی که سیگاری حشیش را به شیدا می داد گفت : « هیچی بابا ، توی قهوه خونه بین شهری دو تا ریش و پشمی که براش شاخ بازی در میارن رو با تیر میزنه ، بعدش می فهمه که طرف یکی شون آخوند بوده ، رئیس عقیدتی نیرو انتظامی اون شهرستان ، اما با لباس شخصی اومده بودن قهوه خونه ، خلاصه به جرم آخوند کشی حکم تیرش در میاد » نادر سیگاری را از شیدا می گیرد و بعد از سه پک ممتد آن را خاموش می کند .
شهاب ناگهان از جایش بلند می شود و در حالی که خیره به پشت نادر خیره نگاه می کند فریاد می کشد : « عجب حلال زاده ای هستی کامران ، همین الان ذکر خیرت بود » نادر بر میگردد و با دیدن کامران لبخندی به اندازه تمام پهنای صورتش می زند و کامران را سفت در آغوش می گیرد . کامران می گوید : « تو آسمونها دنبالت می گشتم تو اکس پارتی شهاب پیدات کردم ، کجایی ؟ شنیده بودم که زندان بودی ؟ » نادر در حالی که از آغوش کامران خودش را بیرون می کشید جواب داد : « داستان طولانی داره ، سر فرصت برات تعریف می کنم »
کامران به نادر اصرار می کند که با هم قرص بترکانند . نادر دو قرص از جیبش در میاورد و یکی در دهان کامران می اندازد و یکی هم در دهان خودش . کامران با قد بلند و صورت سبزه سیر در دوران دبیرستان با نادر هم کلاس بود و در طول دانشگاه نادر همیشه از دوستان صمیمی نادر بود ، اما بعد از استخدام در یک شرکت واردات موارد شیمیایی ، شغل محرمانه و خاصی در آن شرکت پیدا کرده بود . قاچاق مواد شیمیایی از مرز ترکیه و آوردن مواد به تهران . بعد مدتی که راه های قاچاق کالا را پیدا کرده بود و در آن خبره شده بود از آن شرکت بیرون آمده بود و به عنوان قاچاقچی کالا به تنهایی کار کرده بود . خطرات زیاد این کار تنها با درآمد بالای آن توجیح می شد . بعد مدتی کامران که هیچ کس و کاری نداشت و پدرش از مادرش جدا شده بود و مادرش بعد از جدایی از پدرش ازدواج کرده بود دیگر نه به خانه پدری که تجدید فراش کرده بود می رفت و نه به خانه مادر که از همسر جدیدش فرزندانی به دنیا آورده بود .
کامران بعد مدتی به قاچاق اسلحه دست زده بود و در درگیری مسلحانه ای که در یکی از قهوه خانه های نزدیک ارومیه با دو فرد مسلح به وجود آمده بود هر دو آنها را کشته بود و به علت این مساله حکم تیر او در آمده و ماموران اطلاعاتی و انتظامی مجاز بودند به محض دیدن او بدون ایست و اخطار به او شلیک کنند .
نادر پس از چند دقیقه از خوردن قرص احساس انفجاری در معده اش کرد و با آن انفجار مقادیر زیادی از انرژی و شادی و مهربانی تمام وجودش را در بر گرفت . موزیک به طرز جادویی زیبا و دلنشین به نظرش میامد و احساس می کرد که تک تک نتهای موزیک را می شنود . از رقص نور و بلک لایت موجود در سالن به شدت لذت می برد و در گوشه ای تنها برای خودش می رقصید که دست زنانه ای را بر شانه اش احساس کرد . با خود فکر کرد حتمن حال یکی از بچه ها خراب شده . وقتی برگشت با کمال نا باوری مهر دخت را دید که روبه رویش ایستاده بود . بعد ازآخرین اسید برداشتن در جنگل مهر دخت را ندیده بود . از سه سال پیش تا کنون مهر دخت را در آغوش گرفت . فکش به هم فشرده میشد . مهر دخت از جیبش آدامسی در آورد و گفت : « این آدامس رو بنداز زیر دندونات تا همه دندونهات رو خرد نکردی . » نادر هم قرصی از جیبش دراورد و گفت : « تو هم این رو بنداز تو معدت تا شروع به مامان بازی و تیمار کردن این همه اکس باز نکردی »
مهر دخت که چند سالی از نادر بزرگتر بود در فلورانس تا مقطع فوق لیسانس نقاشی خوانده بود و بعد به ایران برگشته بود ، اما چون نمی توانست با قوانین محدود کننده آزادی فردی در ایران که مخصوصا برای زنان محدود کننده تر است زندگی کند به دبی رفته بود اما ماهی یکبار به ایران میامد تا دوستانش را ملاقات کند و به قول خودش عشق و حال کند . . پدر و برادران مهر دخت در دبی در کار ساخت برجهای بلند مرتبه بودند و مهر دخت نیز نمایشگاه های نقاشی اش را به کمک سرمایه پدری در جاهای مختلف دنیا برگزار می کرد و برای استراحت و دیدار دوستانش به ایران باز می گشت تا در یک سفر به کویر مرکزی ایران در اکیپ دوستان نادر وارد شده بود . مهر دخت همواره نادر را از صمیم قلب دوست داشت اما به علت اختلاف سنی که بین خودش و او وجود داشت ، هیچگاه رابطه شان از یک دوستی معمولی فرا تر نرفته بود .
نادر ، کامران و مهر دخت را به گوش ای کشاند و پس از معرفی آنها به یکدیگر ، جمع کسانی که بدون وقفه و بی احساس خستگی ، پر انرژی می رقصیدند را به آنها نشان داد و گفته بود : « این بچه ها بد ترکیدن ها ، دیگه دارن منهدم میشن ، میخوام یک اعترافی بکنم بچه ها ، این قرصهایی که شما خوردین و همه خوردن رو من درست می کنم . اما این یک راز نگو هست و نباید هیچ کدوم از شما از این موضوع به کسی حرفی بزنید . » کامران داد کشید : « تو خارق العاده ای پسر . باور نمی کنم . من دارم میمیرم . خیلی قرص های خوبیه . » نادر در جواب گفت : « البته قرصهایی که خودامون خوردیم فرق داره با اونی که اونها خوردند . مال اونها ضعیف تره اما اونی که ما خوردیم 200 میلی گرم آمفیتامین خالص بود » مهر دختر که صورتش گل انداخته بود و مردمک چشمانش گشوده شده بود گفت : « مثل قرصهای رد لایت استریت آمستردام به آدم فاز می دم »
چند ساعتی به شادی خوشی گذشته بود و نزدیکهای صبح بود که مازیار دست دو دختر را گرفته بود و به اتاق خواب طبقه پایین می برد . نوید هم با دوست دخترش (سحر) به داخل کیسه خواب دو نفره اش که در انبار طبقه بالا گذاشته بود می رفتند . شهاب با شیدا و آن دختر دیگری که همراهش بود روی تاب فرفورژه داخل حیاط نشسته بود و به تشعشعات خورشید که در آسمان سیاه شب گسترش می یافت خیره شده بود . کیا هم به بهانه سر زدن به مادرش از همه خداحافظی کرده و رفته بود . کامران پشت دستگاه میکسر ایستاده بود و برای تعدادی از مهمانها که هنوز دست از رقصیدن برنداشته بود آهنگ می گذاشت .
نادر کمر مهر دخت را گرفت و او را به خودش چسباند . مهر دخت ناگهان لبانش را روی لبهای نادر گذاشت و او را بوسید . نادر به مهر دخت گفت « دوست داری دراز بکشیم » مهر دخت که صورتش گلگون تر از قبل به نظر میرسید خودش را در آغوش نادر رها کرد تنها به گفتن «اوهوم » بسنده کرد . نادر در یکی از اتاق ها روی تخت دونفره با مهر دخت ولو شده بود و در حال مشت و مال دادن مهر دخت بود خالکوبی پروانه بزرگی که بر گودی کمر مهر دخت نقش بسته بود را بوسه می زد .
یکی دو روز بعد از آن شب آنها هنوز در ویلای شهاب ساکن بودند . روزها همه با هم به اسکی می رفتند و شبها خسته کوفته به بیس کردن کوکائین ( کشیدن کوکائین پخته با وسیله ای به نام پیپ شیشه ای که متشکل از یک حباب شیشه ای و یک لوله شیشه ای بلند است که داخل حباب شیشه ای قرار گرفته است . ) در طول شب از هر دری حرف می زدند از خاطرات زندان نادر گرفته تا ماجرای فرار کامران از چنگ ماموران و زندگی مخفیانه اش در یکی از شهر های نزدیک تهران . در یکی از شبها مهر دخت به آخرین اسید زدن نادر اشاره کرد و از نادر پرسید« یادت آمد که کجا رفته بودی ؟ » نادرجواب داده بود که « فقط یادمه یک غار بود ، هیچ چیز یادم نمیاد اما یادمه مدت زیادی در اون غار بودم » مهر دخت گفته بود « اگر درست نفس بکشی میتونی اون زمان رو به خاطر بیاری . باید خودت را در موقعیت آخرین لحظه ای که می دویدی و فرار می کردی قرار بدی » نادر نئشه تر از آن بود که بتواند تمرکز کند . شب پس از عشق بازی مفصلی که با مهر دخت داشت به خواب رفت و خواب عجیبی دید .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر