۱۳۸۶ آذر ۱۶, جمعه

دوستان آموزشی

سیاوش و کامبیز و مهرداد برادران خدمتی من محسوب می شوند . در خدمت هر دو سه نفر برادر خدمتی می شوند . برادران خدمتی در تمام اوقات با هم هستند و همیشه هوای همدیگر را دارند . سیاوش بچه شرق تهران است و دامپزشکی خوانده است . بزنم به چوب قد بلندی دارد و به همراه من در صف اول رژه قرار دارد . مدام در فکر پیچاندن است . چند باری خانه مان آمده و رابطه خیلی نزدیک و خوبی با او دارم . سیاوش با اینکه دامپزشک است اما پزشک گروهان هم محسوب می شود . همین مساله سوژه خنده همیشگی ما است که پزشک گروهان ما دامپزشک است !

کامبیز بچه فرشته است و خانه شان تا خانه ما با وجود ترافیک 7....8 دقیقه فاصله دارد . کارگردانی خوانده و پیش از خدمت زبان تدریس می کرده . ساکت و متفکر است . هفته اول از او پرسیدم نظرت در مورد آسایشگاه چیست ؟ گفت عین کتاب کوری ساراماگو . از نظر سبک موزیکی که گوش میدهد و کتابهایی که می خواند اشتراکات زیادی داریم . گیتار الکترونیک می نوازد و او هم از شاگردان رضا یزدانی بوده و این هم وجه اشتراک دیگر ماست . بودن او موهبت بزرگی است چونکه سیاوش زیاد اهل کتابهای غیر تخصصی اش نیست و وجود کامبیز باعث میشود که در اوج خستگی و در فضایی کاملا بی ربط به عنوان مثال در مورد کافکا و هگل و سارتر و بکت و سینما و هنر و خیلی چیزهای دیگر بحث کنیم و به نوعی گذشت زمان را متوجه نشویم . آشنایی با او برایم افتخار بزرگی بود .

مهرداد مهندس برق است . هر صدایی را در عرض چند بار شنیدن تقلید می کند . وقتی که ادای فرمانده گروهان یا گردان را در می آورد همه اقراد یگان از خنده ریسه می روند . بچه غرب تهران است . روزهای اول هر وقت که میدیدمش در حال فحش دادن به شوهر عمه اش بود که گویا قرار بوده برایش امریه بگیرد و کارهایش را ردیف کند که راحت تر خدمت کند اما اینکار را نکرده بوده . این بچه انقدر از دست شوهر عمه اش شاکی بود که ماجرای بد قولی شوهر عمه اش را روی دیوار های محل نگهبانی اسلحه خانه و آسایشگاه و توالت هم نوشته بود . اصولا مهرداد از هر ده کلمه ای که می گوید 7 تایش خنده دار است .