۱۳۸۶ آبان ۲۶, شنبه

قارداش

اهل یکی از شهر های نزدیک تهران است . یکی از شهر های کارگر نشین و فقیر . نزدیک پایتخت . اصلیتی تبریزی دارد. اما خودش میگوید نزدیک تبریز هستیم . روستایی به نام چاروار یا چهار تپه (گسل) به زبان فارسی . خودش را مرید شهریار می داند . نامش مهم نیست ، من قارداش صدایش می کنم .

قارداش مثل فلفل است ، ریزه و فرز و ورزیده . داش مشدی و عاشق قهوه خانه و قلیان خوانساری . شعر می گوید . نزدیکترین رقیب من در مسابقات و تمرینهای رزمیست . رزمی کار است و وقتی دانست من هم گاهی روی تاتمی می رفته ام از قهرمانی های کشوری اش در رشته کونگ فو برایم گفت . در میدان مانع که میدانی پر از مانع های مختلف ، متنوع و دشوار رزمی است بعد از من نفر دوم شد . در عوض در باز و بسته کردن ژ 3 هم من بعد از او که 58 ثانیه ای ژ 3 را باز بسته میکند نفر دوم هستم . من رکوردم در تکه تکه کردن ژ3 و سر هم کردنش 62 ثانیه است . او چشم بسته در 138 ثانیه این کار را می کند و من در 146 ثانیه .

قارداش اهل دروغ و ریا نیست کتاب زیاد خوانده و بحث کردن با او که چنان لهجه ترکی غلیظی دارد باعث لذتی مضاعق است . قارداش دیشب آمد کنار تختم و من که مشغول کتاب خواندن بودم را صدا کرد یکی از اشعارش که درباره سربازی در همان لحظه سروده بود را برایم خواند . وقتی تمام شد گفتم درود به ذوق و طبعت قارداش . کلی هم خندیدم . شما هم بخوانید . اما حیف لهجه و شور و حرارت قارداش را هم می توانستم در این پست منعکس کنم .

فلک با رنگ بدبختی نوشته نام سربازی
بود یک تکه نان خشک به هر شب شام سربازی
***
بکوب ای نازنین پایت که باید طی کنی این راه
بدان هر شیر غرنده فتد در دام سربازی
***
اگر چشمت پر از خون شد نخواب ای شیر غرنده
بباران اشک چشم خویش ، جوان در جام سربازی
***
تو بر برجک نگهبان شو مشو غافل ز هوشیاری
که برجک باشد ای آگه به سان بام سربازی
***
َروی پا مرغی و چپ راست ، گهی هم گام آهسته
بپر مانند زاغان تا شوی تو رام سربازی