چند روز پیش جزء گروهان آماده بودم . گروهان آماده یک تیم اقدام سریع است که به منظور کاهش خسارات بلایای غیر مترقبه مانند سیل و زلزله وارد عمل می شود . زمان پست آماده باش یگان آماده 24 ساعت است و افراد این یگان در این مدت حق در آوردن پوتین و لباس فرم را ندارند و در تمام مدت باید آماده باشند و با شنیدن فرمان پیش در عرض سه ثانیه در جلوی یگان به خط شوند .
هر یک از افراد وسیله ای دارد . یکی شلنگ اتش نشانی . یکی طناب یکی کپسول آتش نشانی و ... من هم یک کپسول آتش نشانی 10 کیلویی را باید همه جا با خودم حمل می کردم .
اتفاق مسخره ای که افتاد این بود که یکی از بچه ها وقتی افراد یگان آماده در حال استراحت بودند پیش کشید و بچه ها ی یگان هم به خیال اینکه افسر نگهبان پیش کشیده در عرض سه چهار ثانیه به خط شدند . اما افسر نگهبان بیرون آمد و گفت من پیش نکشیدم . چه کسی بود که پیش کشید ؟ ما هم از همه جا بی خبر گفتیم نمی دانیم چه کسی بود . جناب سروان هم گفت اون آدم خودش بیاید بیرون تا بقیه تنبیه نشوند . کسی بیرون نیامد . من گفتم جناب سروان ! همه داشتیم استراحت می کردیم من داشتم کتاب می خواندم چند تا از بچه ها تلویزیون می دیدند و عده ای هم خواب بودند . ما خودمان وقتی استراحت می کنیم برای خودمان سر خود پیش نمی کشیم که زابرا شویم . در ثانی اون کسی که فریاد کشید پیش ! حتما توجیه نبوده . ما نمی دانستیم که این کار خلاف است .
افسر نگهبان گفت مگه اینجا شوخی داریم که الکی پیش بکشید . یا اون نفر که انقدر مرد نیست که خودش ، خودش را معرفی کند را معرفی کنید یا اینکه خودتان تنبیه می شوید . کسی بیرون نیامد . خلاصه آن شب تا صبح برای تنبیه ده بار افسر نگهبان پیش کشید و از آسایشگاه بیرون آمدیم و به خط شدیم و در سرما بشین و پاشو رفتیم . آن شب گذشت و فردای آن روز فرمانده یگان که یک سروان دیگر است از افسر نگهبان قضایا را شنیده بود و گویا افسر نگهبان نامرد ماجرا را صورت جلسه کرده بود و به سلسله مراتب فرماندهی گزارش داده بود .
فرمانده یگان وسط کلاس امداد های اولیه وارد شد و کلاس را قطع کرد و گفت دیروز در یگان آماده پیش کشیدند و خبرش به بالا رسیده . چه کسی این کار را کرده . خودش خودش را معرفی کند اگر معرفی کند کاری با او ندارم . کسی خودش را معرفی نکرد . دوباره گفت بقیه بگویند که چه کسی پیش کشیده مگر نه کل یگان تنبیه میشوند ، کل مرخصی ها تا اطلاع ثانوی باطل میشود . یگان آماده دوباره تمدید می شود و یک روز تعطیل دیگر را باید در پادگان بماند و از نمره فرماندهی تک تکتان 10 نمره کسر میکنم . صدای آه بلندی از بچه ها بلند شد و زمزمه های : بلند شو . هر کس بوده انقدر مرد باشد که خودش را معرفی کند و ... از بین بچه ها به گوش رسید . اما باز هم هیچ کسی خودش را معرفی نکرد .
در همین زمان بود که روح مرحوم تختی شروع به مشت و مال دادن شانه من کرد و من با خودم فکر کردم اگر خودم را معرفی کنم شاید وضعیت به گونه ای دیگر شود و دو ستانم از این تنبیه وحشتناک فرار کنند و آن کسی هم که اینکار را کرده کمی خجالت بکشد . دستم را بلند کردم و گفتم جناب سروان من بودم که فریاد زدم پیش . نمی دانستم این کار خلاف است . خیره شد در چشمانم . من هم که ایستاده بودم خیره در چشمانش نگاه کردم . سعی کردم قیافه ام کاملا جدی باشد تا نفهمد دروغ گفته ام . همین موقع یکی دیگر از بچه ها که تخت بغل من خوابیده بود و همان موقع که داشتم کتاب می خواندم ( یک کتاب نقد آثار کارلوس کاستاندا بود به نام تعلیمات عملی دون کارلوس ) از من در مورد محتوای کتاب پرسیده بود بلند شد و گفت جناب سروان آریا داره فردین بازی در میاره اون موقع داشت کتاب می خوند . جناب سروان هم نعره کشید اینجا فردین بازی نداریم . تو چرا به خاطر کسی که یک جو شرف ندارد میخواهی خودت را در مخمصه بیندازی . در همین موقع یکی دیگر از دوستان من که همیشه با هم هستیم و نامش سیاوش است و بچه تهران است از جایش بلند شد و گفت جناب سروان من بودم . اما خنده اش گرفت و جناب سروان اینبار شاکی شاکی شد و به هر دوتایمان دستور داد دور میدان رژه را سه بار بدویم و 50 متر سینه خیز بیاییم تا بفهمیم نباید به فرمانده خود دروغ بگوییم ( خودش این را گفت ). وقتی اینکار را کردیم برگشتیم و در کلاس که در محوطه آزاد برگذار میشد نشستیم .
هنگامی که به کلاس برگشتم متوجه شدم که یکی از بچه ها که مقصر را دیده بود او را معرفی کرده و جناب سروان دستور بازداشت او در بازداشتگاه را صادر کرده . جالب این بود که آن ابلهی که عامل تمام این قضایا بود با قیافه ای طلبکار به من و سیاوش نگاه می کرد . نشستیم روی صندلی خودمان اما خوشحال بودیم که یگان از آن تنبیه سفت و سخت جهیده بود . اما اون کسی که خودش را معرفی نکرده بود برایم جالب بود . چون دفعه اول گفته بودند که اگر خودش را معرفی کند بخشیده میشود و او جرات نکرده بود . به هر حال به نظر من هر بلایی سرش بیاید حقش بوده چون که آدم یا نباید کاری را بکند یا اگر کرد باید انقدر تخم داشته باشد که مسئولیت عملش را قبول کند . مخصوصا وقتی که می گویند تنبیهی هم در کار نیست . اما او انقدر سکوت کرد که داشت 120 نفر آدم که هر روز با آنها غذا میخورد و میخوابد و زندگی میکند را به فـــاک فنا می داد .
اتفاقا آن فرد هم ترک بود و اهل یکی از دهات های آذربایجان و واقعا همیشه برایم سوال بود که این آدم کدام دانشگاه درس خوانده . چون خیلی سخت فارسی حرف میزند و به ترکی به دوستانش میگفت : به ما که ضرری نمی رسید . ما که بچه تهران نیستیم که از نداشتن مرخصی ناراحت شویم . اما بگذار این بچه تهرانی های گو تـفـرن کونشان پاره شود . این را در حین حرف زدن سروان در سر کلاس کمکهای اولیه با گوش خودم شنیدم . واقعا برای شهرستانی هایی که اینطور فکر می کنند متاسفم . چرا برای بعضی ها اسم بچه تهران که می آید انگار خاری است که در چشمشان فرو می رود .
البته نود درصد بچه های شهرستانی اینطور فکر نمی کنند و خیلی هم ماه و دوست داشتنی و صمیمی هستند اما همیشه استثنا هایی هم وجود دارد . به امید تمام شدن عقده بعضی ها .