۱۳۸۶ آبان ۱۱, جمعه

هفته اول

اولین مرخصی بعد از هفته اول که در واقع سخت ترین هفته سربازی است داده شد و هم اکنون خانه هستم . از لحاظ حفظ اطلاعات به عنوان یک نظامی توجیه شده ام و از ذکر برنامه روزانه و خیلی چیزهای دیگر مطابق آئین نامه حفاظت اطلاعات منع شده ام . اما سعی می کنم کاری کنم که نه سیخ بسوزد و نه کباب و تا حدودی از روزهایی که گذراندم بنویسم .



ساعت 5 صبح پادگان بودم و خودم را به یگان معرفی کردم . از تهران حدودا 15 نفر هستیم . از شمران دو نفر از یزد سه نفر از اصفهان 4 نفر از مشهد 5 نفر از آذربایجان 30 نفر از خوزستان 15 نفر و به طور کلی از اقصا نقاط ایران نمایندگانی در یگان وجود دارند . اینجا ایران در مقیاس کوچکتری است .

روز اول و دوم خیلی سخت گرفتند . برای جدا کردن ذهنیت بچه ها از محیط خانه و خارج پادگان به شدت و با تحکم خشک نظامی با ما بر خورد شد و انقدر در گوش ما فریاد زدند که گوش من سوت می کشید . تا شب به تمیز کردن آسایشگاه و تقسیم تخت و گنجه بین ما گذشت . من طبقه پایین تخت هستم و طبقه بالای تخت یک خوزستانی که ماهیگیر بوده و مهندسی معدن خوانده قرار دارد .نامش ابراهیم است و از قوم بختیاریست و خیلی زود با هم رفیق شدیم . من از لحاظ سنی نفر دوم آسایشگاه هستم اما مقام ارشد دوم را قبول نکردم و از فرمانده گردان خواهش کردم که این مسئولیت را به کس دیگری بدهد و بعد از کلی اصرار فرمانده قبول کرد .

روز دوم هم سخت گذشت . آنکادر کردن تخت که شیوه خاصی از جمع کردن تخت است را به ما آموزش دادند . شبها باید پوتین هایمان را واکس بزنیم . و ساعت نه شب خاموشی است و ساعت پنج صبح بیدار باش . البته من هر روز نیم ساعت زودتر بیدار میشوم تا به کارهای شخصی از جمله اصلاح صورت و پوشیدن لباسهایم برسم .

بعد از خوردن صبحانه در طول روز های هفته سه روز به ورزش صبحگاهی و سه روز به تمرین رژه می پردازیم . از روز سوم صبح اسلحه هایمان را تحویل گرفتیم و رژه و ورزش را با اسلحه ای که حدودا 6 ... هفت کیلو وزن دارد انجام می دهیم . هر روز چهار و نیم ساعت کلاس آموزشی داریم که در پایان دوره امتحانی از ما گرفته میشود و اصولا برای افسر وظیفه هایی مانند ما که تحت آموزش برای گرفتن سر دوشی هستیم کلمه سرباز اطلاق نمیشود بلکه دانشجو خطاب می شویم . مربی های دروس نظامی ما تمامی رنجر و تکاور هستند . خیلی هم خوش تیپ و خوش هیکلند و اصولا آدم های ترسناکی (همچنین به علت ورزش مرتب روزانه در طول سالها زیبا) هستند .

با وجود این که در تمام این سالها ورزش کرده ام و با قد 182...3 سانتی متر و وزن 83...84 کیلو از تناسب اندام و آمادگی جسمانی خیلی خوبی برخوردارم و تمام بدنم از ساق پا تا شکم وحتا گردنم عضلانی و عضلاتم تفکیک شده است و با اینکه در گردانمان آماده ترین فرد از لحاظ بدنی هستم اما باید حقیقت را بگویم که در مقابل این تکاور ها و رنجر هایی که مربی ما هستند کوچک به نظر می آیم و البته طبیعی است که با کسی که مثلا 10 سال تحت سخت ترین آموزش های نظامی بوده قابل مقایسه نباشم . آن هم یک کلاه سبز یا تکاور نیروی زمینی ارتش .

هر چه روزها می گذشت من هم راحت تر میشدم و سختی کمتر میشد . به غذای آسایشگاه عادت می کردم و برنامه روزانه برایم معقول میشد . روی دیوار ها چیزهای جالبی نوشته شده که یک پست را به زودی به آن اختصاص می دهم . این دست نوشته توسط افسران تحت آموزشی مانند ما نوشته شده و بیانگر دل تنگی های کسانی است که از این ناگزیر( خدمت سربازی) در حال عبور بوده اند . یکی از این نوشته های جالب این بود : ارتش مجموعه ی منظمی از نامنظمی است .

من در یگان با ترک و عرب و کرد و بلوچ و همه و همه دوست هستم و با همه با دوستی و احترام برخورد میکنم و برای همین در همین یک هفته با تمام 120 نفر عضو یگان دوست شده ام . بچه های یگان هم به من به چشم بزرگتر نگاه می کنند و با احترام برخورد می کنند . به طور متوسط سه ... چهار سال از من کوچکتر هستند .

در این مدت یکبار هم تنبیه شدم که در پست بعدی آن را خواهم نوشت .