۱۳۸۶ آبان ۳, پنجشنبه

خداحافظ دوستان

این آخرین پست هیس قبل از اعزام به خدمت سربازی است . چند هفته ای نیستم و با برگشتنم خاطرات سربازی را در اینجا خواهم نوشت . دلم برای نوشتن در هیس و خواندن کامنت ها و ای میل هایی که برام می فرستادید تنگ میشه . من وقتی هیس رو شروع به نوشتن کردم اوایل عمر وبلاگ نویسی فارسی بود و فکر میکنم که هشتادمین وبلاگ ایرانی بودم . وبلاگ نویسی تمرین خوبی برای من بود و از کنار وبلاگ نویسی قلم خودم را پیدا کردم و توانستم بالاخره وارد حرفه روزنامه نگاری بشوم .

اینها را گفتم تا بگویم که چرا وبلاگ نویسی و هیس را دوست دارم و با وجود اینکه کارهای اصلی ام را در جاهای دیگر مینویسم این دیوانه خانه را کماکان آپ میکنم . حقیقت این است که من در هیس خود خودم بودم . آزاد می نوشتم و در طول دوباره نویسی هیس بعد از یک وقفه دو ساله به هدفم که فـ ی لـ ت ر نشدن هیس بود تا حدودی رسیدم و در اکثر شهر های ایران هنوز فـ ی لـ ت ر نبر نشده ام .

یکی دو نفر از دوستان خیلی توصیه می کردند که اگر جنگ شد نجنگ و از این حرفها . این موضوع بحث طولانی می طلبد که فرصت پرداختن به آن را فعلا ندارم و باید زود بخوابم چون فردا صبح عازم هستم اما دوست دارم اشاره کوتاهی کرده باشم که بعدا کسی نگوید فلانی رفت خدمت شستشوی مغزی داده شد . بله برای دفاع از کشورم می جنگم و اگر بحث اشغال نظامی ایران در بین باشد با تمام آنچه در رگ دارم چون سدی از گوشت و خون در ممانعت از انجام آن تلاش می کنم .

اگر جنگی خدایی نکرده در بگیرد که آرزو می کنم چنین نشود می تواند دو نوع باشد ، یکی بمباران هوایی و موشکباران بر علیه تاسیسات نظامی و هسته ای است و دیگری اشغال نظامی و قطعا برنامه های بعدی که برای تجزیه ایران و کشور های منطقه برای رسیدن به آرزوی دیرینه غرب که ایجاد کشور های کوچک و ضعیف قومیتی که مسلما مدام بر سر اختلافات مرزی در حال تنش و درگیری با هم هستند اجرا خواهد شد . می خواهم از دوستانی که می گویند نباید جنگید بپرسم که آیا اگر به جای آمریکا مثلا عربستان حمله کند هم نباید جنگید یا اگر افغانستان یا ترکیه یا ... باز هم نباید جنگید یا آن زمان جنگیدن از نظر این دوستان مجاز است ؟

نجنگیم که ایران اشغال شود . نجنگیم که نیروهای تروریستی وهابی و همچنین میلیشیای شیعه با عملیات انتحاری تمام کشور مقدسم تحت اشغالم را به خاک و خون بکشانند و اشغالگران مدتها در ایران بمانند ؟ نجنگیم که هر ماه تلفات چند هزار کشته بر جای بنهیم ؟ نجنگم که در بمباران و عملیت های نیروهای اشغالگر زن و کودک ایرانی به خاک و خون کشیده شوند ؟ نجنگم که تمام عمر به خاطر این نجنگیدن عذاب وجدان داشته باشم و آرامش از زندگی ام رخت بندد ؟ نه ... من آدم احساساتی هستم و نمی توانم غم بعد از این اتفاقات و دیدنشان را تحمل کنم . ترجیح می دهم که مرده باشم و چنین روزهای سیاهی را نبینم . آن روزها اگر زبانم لال پیش آمد ارزانی چشم آنان که توصیه به نجنگیدن می کنند و یقینا برای آنان مخصوصا دوستانی که خارج از ایران هستند و مدام نسخه های کس ش ع ر به هم می بافند .من نمیخواهم ساختمان های ویران و صحنه های ضجه زدن کودک زیر آوار مانده خونین هم خونم و مادران کودک مرده و زنان بی شوهر شده و شوهران خانواده از دست داده را ببینم . اگر جنگ پیش آید چه بسیار وبلاگهایی که دیگر نویسنده هایشان زنده نباشند که آنها را به روز کنند . چه باک که در تمام دوران تاریخ ایران چنین آدمهایی هم بوده اند . هم آنانی که جان در راه معشوق داده اند و چه آنهاکه خیانت ورزیدند . مگر کم خوانده ایم ایراهیم خان کلانتر را ؟ مگر کم خوانده ایم آنان که با نادر آن کردند ، مگر کم خوانده ایم که چطور افغانستان با ذلت از ایران جدا شد ؟ مگر کم خوانده ایم از ...

من که 27 بهار را دیده ام و در این شهریور که آمد وارد 28 سالگی شدم زندگی را عاشقانه دوست دارم و زمینه کاری ام یعنی محیط زیست را می پرستم و ایران سبز و آباد و آزاد را آرزو می کنم . دو سال تعلیق از تحصیل اگر چه سخت گذشت اما گذشت و من در آن مدت طرح ها زدم و مجسمه ها ساختم و کتابها خواندم و داستان ها نوشتم و شعر ها سرودم . زنده بودم و الان هم آرزویم این است که سالم و سلامت از خدمت سربازی بیرون بیایم تا بتوانم در خارج از ایران ادامه تحصیل دهم. قله های بسیاری را در ایران زیر پا گذاشته ام اما هنوز قله های زیادی در جهان هستند که بلند ترند و من آنها را آرزو می کنم .
در مورد جنگیدن و نجنگیدن نظرات خودتان را بنویسید .اصلا می توانید از هیس و کامنت دونی هیس برای بحث در این زمینه استفاده کنید . خوشحال میشم که در نبود من هیس زنده باشه و به یک دردی بخورد

شعر زیر را هم در جواب به نوشته پر از هذیون و توهم یک وبلاگ نویس دیگر که مکالمه ای تحریف شده از من و خودش نقل کرده بود در واقع دوباره می نویسم . این شعر را برای بازی وبلاگی وطن نوشته بودم :

تو می گویی وطن ، آری، وطن چیست ؟
وطن محدوده یک خط فرضیست ؟

***

وطن یک حس زیبا و قشنگ است ؟
وطن تنها بهانه بهر جنگ است ؟
***
سخن چون باید از ایران بگویم
فشارد بغض سنگینی گلویم

***
که ایزد سرنوشتم چون رقم زد
به قلبم نام ایران را قلم زد

***
وطن را کی توان در واژه جا کرد
چه سان باید که ِدینش را ادا کرد

***
وطن عشق است و جان را می فروزد
که بیدل جــان سـتـد چـون دل فــروشـد
***
اگــر بـودت دلــی و دل نـبـسـتـی
نخواندی هیچ از مکتوب هـستی

***
و گر عشقی طلب کردی ز یزدان
ز هستان میروی در جمع مستان

***
اگر بر بوم غــم نقـشی نداری
به خود غره مشو کـَانـدر صلاحی

***
صلاحــی بــــر نـیـایـد از تـکاپـو
خرامیدن ، چـریدن همچو آهو

***

که دلداری چو میهن در میـانست
چه گویم از غمش حالم چه سانست ؟

***

چو بـیـدادی رود بـر مـردمـانـش
کشم از سینه صد آه از برایش

***
ستم چون بر جوانانش ببینم
به غم در خلوت خود می نشینم

***
اگر از دشمنان بینم نشـانــی
شوم از خشم چون آتش فشانی

***
چو باید از «وطن یعنی» بگویم
نگویم گر ز عشقم از چه گویم؟

***
سـخـن بـایـد بـگویم از معـانی
که دانی درک من از زندگانی

***
«وطن یعنی که چه» آغاز گویم
که تا اسرار دل را باز گویم :

***
وطن یعنی برادر خفته در خون
وطن یعنی که لیلی مهد مجنون

***

وطن گهواره و تابوت آرش
وطن احساس پاکی همچو آتش

***

وطن یعنی شهیدان خفته بر خاک
وطن دیـدار بـا جانــبــاز بی بــاک

***

وطن یعنی خلیجی تا ابد فارس
بلوچ و ترک و کرد و گیلگی ، پارس

***

وطن یعنی پدر ، خواهر ، برادر
وطن یعنی نگاه خیس مادر

***
وطن اشکی که می ریزد ز چشمم
وطن دیوانگی در اوج خـشـمــم

***
وطن لمس لبم بر دست مادر
وطـــن بـوئـیـدن مـوی بـرادر

***
وطن یعنی مصدق ، احمد آباد
از آن ظلمی که بر او رفت فریاد

***
وطن یعنی که مختاری ، فروهر
بدان پوینده بحری بود در دهر

***
وطن یعنی زنان پاک ایران
که زایا بوده اندی بچه شیران

***

وطن یعنی که مردان سلحشور
الهی چشم بد از جانشان دور

***
وطن یعنی که ناموس دلیران
وطن یعنی غرور شرزه شیران

***
وطن یعنی که تا جان در تن ماست
وطن ایران و ایران موطن ماست

***
وطن یعنی که گر خصمی ستیزد
ز خشم پایــمـــردانــش گـریـــزد

***

وطن یعنی که خون در رگ حرامم
اگـــر دشـمـن بـتـازد بــر سـرایـم

***
وطن یعنی که جان من فدایش
وطن یعنی که می میرم برایش

***

وطن یعنی نباشم کآن زمانی
شود ده پــاره ایــران گـرامـی

***

کسی گوید : وطن یک واژه پوچ
به هر خاکی رسیدی بعد هر کوچ

***
بدان آنجا نامش جز وطن نیست
وطن در زیر پا افتاده خاکیست

***
مخوان ای هم وطن با دشمن آواز
نکن با کرکسان اینگونه پرواز

***
مروت پیشه کن مام وطن را
متازان بی خرد اسب سخن را

***
مده بیهوده عمر خویش بر باد
وطــن آبــاد خواه ، آباد و آزاد

***

که آتش گر فـروزد دشـمـن دون
تو را هم می سپوزد سخت در کون

***

مگو درمان میهن کار جنگ است
مرا از این سخنها شرم و ننگست
***
ندارم هیچ هراس از بخشش جان
مباد آن روز بینم خانه ویران
***
اگر تقدیر بر قهری قضا بود
مرا در جان و دل حمد و رضا بود
***
مرنجد روح من از چرخ ایام
که پاداش آیدش او را سر انجام

***
کتاب عشق ایران پر گوهر باد
دعـــای عـاشـقـانـش مـعـتـبر باد

***
به تکتازی سخن چون یکه راندم
حـدیـثـی از کـتاب عـشــق خـوانـدم
***

که واژه در کفم چون موم نرمست
دمم از ذکر حق همواره گرمست