۱۳۸۷ فروردین ۲۶, دوشنبه

مشکوک

مرد به حمام رفته بود و زن که به خانه مرد رفته بود آشپزی می کرد . جای ادویه و دیگر چیزهایی که برای آشپزی احتیاج داشت را از مرد که حوله به تن جلویش ایستاده بود می پرسید . وقتی دستپخت زن را می خوردند زن به مرد گفت :
ــ بهت مشکوکم . باورت نمیکنم . شک دارم بهت .
مرد گفت :
ــ وقتی که پرسیدی نمک کجاست و محتویات ظرفی که نشانت داده بودم را چشیدی که شکر نباشد و بعد در غذا پاشیدی فهمیدم که بهم مشکوکی و باورم نمیکنی .