۱۳۸۶ اسفند ۵, یکشنبه

...14...

در این دوره تکاور در سختی های پیاده روی و اوقاتی که به همه بچه های گروهان فشار می آمد آواز می خواندیم . ممکن است که الان که اینها را می خوانید بگویید چقدر اینها دلشون خوش بوده یا چقدر بی مزه یا چیزهای اینچنینی اما باید بدانید که همین آهنگ ها و شعر های دسته جمعی و خودساخته باعث افزایش روحیه ما میشد و البته شنیدنش خیلی جالبتر از خواندنش خواهد بود اما امکان ضبط صدا اصلا وجود نداشت . استودیو ضبط صدا نبودیم که... دوره تکاور بودیم . این آواز ها چند دسته بود :

سرود های پیاده روی :

در حین راه رفتن های طولانی مدت که روزانه حداقل 15 کیلومتر بود و در یک شب خاص فقط هفتاد کیلومتر با تجهیزات کامل که شامل کوله پشتی و اسلحه و قمقه و چادر و پتو و ...به وزن 35 کیلوگرم ( برای من چون اسلحه ام تیربار بود 42 کیلو) دچار خستگی زیادی می شدیم اما ما برای اینکه این لحظات سخت را که به کندی هم می گذشت را نفهمیم شعر می خواندیم . شعر های حماسی و وطن پرستانه ، شعر هایی که شبها در چادر می گفتیم و تمرین می کردیم و البته خیلی از اوقات هم ترانه های محبوبمان را می خواندیم .

اشعار وطن پرستانه مانند :
در هنگامی که خیلی اذیتمان می کردند و یا بد با ما برخورد می شد شعر یار دبستانی من ... با من و همراه منی ... چوب الف بر سر ما ... بغض من و آه منی ... را تا آخر و با هم می خواندیم .

ای ایران ای مرز پر گهر ... ای خاکت سر چشمه هنر
دور از تو اندیشه بدان ... پاینده مانی تو جاودان
...

یک شعر دیگر که من خیلی دوستش داشتم و به این شکل خوانده می شد که چند نفر هر مصرع را می خواندند و بعد پشت آنها همه صد و بیست نفر آن را تکرار می کردند این بود :

سر فراز باشی میهن من ............ای فدایت جان و تن من
***
پر بها تر از زر و گوهر ...........خاک پاک تو وطن من
***
دوستت دارم مهد دین من
دوستت دارم سرزمین من
دوستت دارم بهترین من
***
گر بخواهد دمی دشمنی هلاک تو .....گر بخواهد کسی یک وجب ز خاک تو
***
می شوم تا مرزت روانه .... خصم دون میرانم ز خانه... خصم دون می رانم زخانه
***
با سلاحی از خشم و کینه .... سینه اش می گیرم نشانه ... سینه اش می گیرم نشانه
***
دوستت دارم مهد دین من
دوستت دارم سرزمین من
دوستت دارم بهترین من


و دوباره از اول این شعر تکرار می شد . می شود گفت بیشترین شعر حماسی که بعد از ای ایران می خواندیم همین شعر بود .

اشعارو ترانه های با مزه و روحیه بخش :

یک گروه درست کرده بویدیم به نام 12 سلجرز که در آن هر جانوری پیدا میشد . دوازده نفر بودیم و من و یکی دیگر از بچه ها شعر میگفتیم و می خواندیم .... چند نقش سازهای مختلف را داشتند . یکی دوپس دوپس میکرد ... یکی دیش دیش میکرد ، یکی با دهان فلوت میزد و خلاصه امام این شعر ها که میخوانید یک موسیقی هم در خودش داشت که با دهان در می آمد و خیلی مسخره و باحال بود . از مجموع همه این صدا ها یک چیز تقریبا موزون در میامد که باعث خنده و شوخی در یگان میشد .
یکی از بچه ها که دلم خیلی برایش تنگ شده و بمب انرژی بود یک شعر مسخره می خواند و همچین جوادی مکش مرگ ما می رقصید که فکر می کردی که جمیله دارد میرقصد . شعرش اینطوری بود :


رفتم روی بوم قالیچه تکوندم
قالیچه خاک نداشت خودمو تکوندم
پسر همسایه موهامو دیده
رفته برای موهام روسری خریده
همه بچه ها : وای وای .... وای وای

رفتم روی بوم قالیچه تکوندم
قالیچه خاک نداشت خودمو تکوندم
پسر همسایه چشمامو دیده
رفته برای چشام سرمه خریده
وای وای .... وای وای

رفتم روی بوم قالیچه تکوندم
قالیچه خاک نداشت خودمو تکوندم
پسر همسایه لبامو دیده
رفته برای لبام رژ لب خریده
وای وای

رفتم روی بوم قالیچه تکوندم
قالیچه خاک نداشت خودمو تکوندم
پسر همسایه سینه مو دیده
رفته برای سینه م سینه ریز خریده
وای وای ...وای وای

رفتم روی بوم قالیچه تکوندم
قالیچه خاک نداشت خودمو تکوندم
پسر همسایه ممه هامو دیده
رفته برای ممه کرست خریده
وای وای ...وای وای

رفتم روی بوم قالیچه تکوندم
قالیچه خاک نداشت خودمو تکوندم
پسر همسایه ناناسمو دیده
رفته برای ناناس شورتک خریده
وای وای ...وای وای
این دو قسمت آخرش را معمولا بعضی از بچه ها سینه میزدند و وای وای میگفتند . انقدر سر این آواز من خندیدم که نمی توانستم راه بروم . عکس العمل بعضی از بچه ها نسبت به این آهنگ خیلی جالب بود . هر وقت که بچه ها خسته میشدند به مازیار میگفتند که مازیار قالیچه را بتکون بابا دلمون گرفت ...


در ایام محرم یکی از گروهبانان که خیلی ما را اذیت میکرد و البته گروهبان کادری ( یعنی تحت استخدام ارتش ) بود شبانه به آسایشگاه می آمد و در سرمای منهای ده دوازده درجه زیر صفر که ما زیر پتو در خواب بودیم پنکه سقفی را روشن میکرد و میگفت زیاد گرمتان شود نمی توانید خوب بخوابید ... خودش میگفت بچه تهران است اما بعدا فهمیدیم اصلیتش به نواحی مرزی ایران و افغانستان بر می گردد و آنجا زندگی میکند . . برای شعر نوحه یاران چه غریبانه را تغییر داده بودیم و در هنگام راه رفتن با سینه زنی می خواندیم :

این یارو گروهبانه
فک کرده که ستوانه
بی خانه و کاشانه
هر شب تو گروهانه
میگه اهل تهرانه
اما بچه افغانه
اسمش خداوردیانه



وقتی او که نام خودش را از دور می شنید به ما نزدیک می شد که ببینند چه می خوانیم شعر دوباره نوحه میشد که یاران چه غریبانه ... رفتند از این خانه و تا می رفت دوباره شروع می کردیم


گروهان ما یک دژبان اختصاصی داشت که همیشه کارهای ما را تحت نظر می گرفت ، آنکادر و سر و ضع و لباس هایمان را وارسی میکرد که سر و وضعمان مرتب باشد . آنکادر تخت را می دید که به هم ریخته نباشد . آنکادر یک فرم استاندارد در تمام نیروهای مسلح است که سیستم جمع کردن پتو و ملافه بر روی تخت است و هر سرباز و افسری در طول خدمت موظف است که تخت خودش را آنکادر کند و با برس مخصوصی روی پتو را به یک جهت بکشد و آرم ارتش و عقاب آن را که روی پتو است به صورت برجسته با برس در بیاورد و برجسته کند . خلاصه این دژبان مااسمش مظفر بود و ما شعر ای دختر صحرا نیلوفر را برداشته بودیم و اینطور تغییر داده بودیم :

ای دژبان برتر مظفر
ای مظفر...ای مظفر
اسم منو بردار مظفر
آی مظفر ... آی مظفر
یعد یکی از بچه ها هیپ هاپ میخواند :
آخه مظفر
ای دژبان برتر
ای از همه خفن تر
منو ببین تو بهتر
لباس از این تمیز تر
برگ سینه ی بسته تر ( برگ سینه همان پارچه ایست که بین یقه لباس سربازی است و باید همیشه بسته باشد)
آنکادر از این تپل تر
اصلاح از این سه تیغ تر
آخه مظفر
دوباره کل بچه ها می خواندند :
ای دژبان برتر مظفر آی مظفر آی مظفر
سپس یکی از بچه ها با صدای سوزناک میخواند :
خاک به سر مظفر من
ای خفن دژبان میهن
در خواب نازی شبها مظفر من

مسواک نزدی امشب مظفر من

در بستر خود تنها خفته ای تو
آنکادر خود را به گا داده ای تو
ای عشق من ای نسناس مظفر من
وهمه بچه ها باهم ادامه میدادند
حالا تو کسخلی یا من
حالا تو اوسکلی یا من
...
ای دژبان برتر مظفر ای مظفر ای مظفر
...

یک شعر دیگه که در کویر وقتی خیلی به ما فشار میآمد می خواندیم این بود یکی از بچه ها با لهجه جنوبی می خواند :

مو یه مرد ماهیگیرُم
همه بچه ها برای حفظ عفت کلام می گفتند ای به سیرُم ای به سیرُم
از دریا ماهی میگیرم
ای به سیرم ای به سیرم
ماهی حلوا میگیرم
ای به سیرم ای به سیرم
تو دل کویر اسیرُم
ای به سیرم ای به سیرم
توی صحراها می رینم
ای به سیرم ای به سیرم
دو سه روز دیگه میمیرُم
ای به سیرم ای به سیرم
مقصودی(فرمانده ما)ریده به حالم
ای به سیرم ای به سیرم
مو می خوام برم به خانه م
ای به سیرم ای به سیرم
آفتابه م هیچ آب نداره
ای به سیرم ای به سیرم
چادرم نایلون نداره
ای به سیرم ای به سیرم
سرما رفته توی جونم
ای به سیرم ای به سیرم
بندری زد استخونم
ای به سیرم ای به سیرم


در طول این دوره وقتی می خواستند ما را تهدید کنند می گفتند که اگر فلان نباشید و بیسار کنید و مثلا این کار را درست انجام ندهید درجه ستوانی بهتان نمی دهند و گروهبان می شوید . شب در چادر شعر مسخره ای کار کردم و همان شبانه با گروه موزیکمان که بهش توالو(12) سلجرز می گفتیم تمرین کردیم و فردا صبح اشک بچه های یگان در حین پیاده روی از خنده در آمد و انقدر گیر دادند که شاید بیست بار آنرا تکرار کردیم .
وزن شعر بر وزن همان ترانه که میگوید : منو تهدید میکنی که یه روز از پیشم میری ... بود . و اینطوری بود :
منو تهدید میکنی که یه روز گروهبان میشم
کون لق هموتون ، دو روز دیگه ستوان میشم
منو تهدید می کنی ... ایی ایی ایی ایی ایی
(همه بچه های گروه با گامهای مختلف ایی ایی می کنند )
تو منو دوسم نداشتی ... هی نگهبانم گذاشتی
برو با خیال راحت توی چادرت بشین
یا که آفتابتو بردار ، برو تو صحرا برین
منو تهدید می کنی ... ایی ایی ایی ایی ایی ایی
تو منو دوسم نداشتی ... هی منو گشتی گذاشتی
( گشتی یک نگهبان در بیابان است که باید بین دو منطقه مدام راه برود و در شبها معمولا انجام میشود و خیلی سخت است )
تو منو دوسم نداشتی ... منو پاس دو می کاشتی
( پاس دو بدترین زمان نگهبانی و گشتی بود چون باید ساعت یک شب تا سه صبح نگهبانی میدادی و عملا خواب نگهبانان پاس دو از بین میرفت و حرام میشد )