۱۳۸۶ بهمن ۲۱, یکشنبه

...10...

از آتش زیر قابلمه میتوان برای کبابی کردن گوشت که بر روی چوبهای بالای قابلمه قرار دارد استفاده کرد .


منتظر ناهار بودیم . به خط شده بودیم . ناهار خورشت قیمه بود که نسبت به غذاهای دیگر سربازی خوردنی تر است . فرمانده آمد و شروع به صحبت کرد . داشت می گفت که فردا به منطقه تمرینی زندگی در شرایط مساعد حرکت می کنیم . منظورش از این حرف این بود که به منطقه تمرین زندگی در شرایط سخت خواهیم رفت . جایی که باید چادر دو نفره هایی که آورده بودیم را برپا می کردیم . فرمانده در ادامه حرفهایش گفت : از فردا در کل روز غذایتان یک سیب زمینی و یک تخم مرغ خام و یک نان لواش است . باید خودمان سیب زمینی و تخم مرغ را می پختیم . آن هم به صورت صحرائی .

تعدادی از بچه ها با شنیدن این حرف سر و صدا کردند و اعتراض کردند که فرمانده باشعور در جواب اعتراض بچه ها دیگ برنج را روی زمین گل و شل و برف آلود خاکرد و خورشت را هم روی ان خالی کرد و گفت : اعتراض می کنید ؟ تکاور باید اینطوری غذا بخورد هر کس میخواهد غذا بخورد . من به داخل چادرم رفتم و یک کنسرو باز کردم و خوردم اما خیلی ها از روی برنج که حدودا یک تپه برنج بود برداشتند و خوردند .

صبح روز بعد به سمت منطقه تمرین زندگی در شرایط سخت حرکت کردیم . هوا تاریک بود . سوز سردی به صورت میزد .هر کس اجازه حمل کوله پشتی نظامی اش که پتو ها رویش به صورت لوله کرده بسته بندی شده بود داشت . کیسه خواب تمام فضای کوله سربازی من را پر کرده بود . یک چاقوی همه کاره و یک چراغ قوه هد بندی و یک بسته دستمال مرطوب و یک قلم و کاغذ و یقلوی تنها چیزهایی بود که داخل کوله داشتم . اجازه ندادند مواد غذایی برداریم اما من چند آب نبات و یک بیسکوئیت ساقه طلائی و چند خرمای خشک داخل کیسه خوابم جاساز کرده بودم . قمقمه ام را هم پر از آب کرده بودم . از شانس بد اسلحه من تیربار ام ژ 3 بود که بسیار سنگین است و وزنی حدود 11 کیلو دارد جدای سنگینی خیلی هم بد بار است . کلاه آهنی سنگین هم بخش دیگری از مشکلات پیاده روی های طولانی و هر روزه بود . روزانه حداقل ده کیلومتر پیاده روی می کردیم و در یک شب به نام جا بجایی شبانه ما را نه ساعت راه بردند و هفتاد کیلومتر دور خودمان چرخیدیم . سردی هوای آن شب هنوز هم تنم را به لرزه می اندازد .

وقتی به منطقه مورد نظر رسیدیم سرپناه هایی با پوشال و متریال های دیگر دیدیم . تله های مختلف برای شکار حیوانات و سنگر های مختلف که برای آموزش به تکاوران در آن محل ساخته شده بود و در طول سه روز باید ساختن آنها را فرا می گرفتیم و خودمان را با زندگی در شرایط سخت عادت می دادیم . چادر ها را بر پا کردیم . مربی زندگی در شرایط سخت که یک رنجر غول پیکر و جوان بود به بچه ها اصرار می کرد که آب بخورند . آب می رسد . من به مانی گفتم که این طور که این اصرار می کند شرط می بندم یکی دو روز آب برایمان نمی آورند و همین هم شد . عین سه روز برای ما یک چیکه آب هم نیاورند . البته منطقه پوشیده از برف بود و برف را در یقلوی می ریختیم و روی آتشی که با گون های کویر درست می کردیم آب می کردیم اما مشکل کمبود آب فقط برای نوشیدن نبود بلکه مساله گلاب به روتون هم بود که خیلی ها در به در آب بودند . در نظر بگیرید برای دستشویی کردن چند یقلوی باید برف آب کرد .

زمان درست کردن آتش و خوردن غذایمان یک ساعت در روز بود . تخم مرغ سریع می پخت . اول یه سوراخ کوچک تهش را می کردیم سپس تخم مرغ را کنار آتش می گذاشتیم خیلی سریع سفت می شد . اما سیب زمینی سریع نمی پزد مخصوصا که بخواهی کبابی درستش کنی . سیب زمینی آب پز کردن هم با توجه به نبود آب شدنی نیود . برای همین سیب زمینی را زرتی در آتش می انداختیم پوستش جزغاله می شد و داخلش خام . اما از گرسنگی بهتر بود .

در عین گرسنگی و کمبود غذا تمرینات بدنی بسیار دشواری هم انجام می دادیم که به شدت ضعف آور بود . اصول زندگی در شرایط سخت را در این دوره به خوبی آموختم و چیزهای خیلی بیشتری از قبل برای زیستن در پناه طبیعت بی هیچ وسیله کمکی آموختم. یکی از دوستان بهم پیشنهاد داد که یک پست در مورد اصول به قول او سوروایوینگ و به قول خودم زندگی در شرایط سخت بنویسم . در پست بعدی چیزهایی در این مورد خواهم نوشت هر چند که بدون تجربه واقعی این شرایط زندگی نمی توان چیز زیادی به دست آورد اما دانستنش خالی از فایده نخواهد وبد .

مربی ما حرف جالبی می زد . می گفت : شاید از خودتان بپرسید که چرا باید این آـموزشهای سخت را بگذرانید . این آموزشها فقط برای افزایش اعتماد به نفس است . وقتی که این مدت در سرمای اینچنینی کویر و در برف بدون وسیله گرمازا خوابیدید در تمام عمرتان یادتان می ماند که توانسته اید در این شرایط زندگی کنید و بخوابید و زنده بمانید . وقتی دوره زندگی در شرایط سخت را می گذرانید می دانید که می توانید سه روز با یک قمقمه آب زندگی کنید . می دانید که میتوانید مدتی با کمترین مواد غذایی زندگی کنید . وقتی هفتاد کیلومتر پیاده روی کنید از این به بعد وقتی می گویند از اینجا تا فلان جا بیست کیلومتر است و مجبورید پیاده بروید به راحتی این کار را میکنید . چون تجربه آن هفتاد کیلومتر را قبلا داری .