۱۳۸۶ دی ۳۰, یکشنبه

...7...




حتما برای همه شما پیش آمده در شرایطی قرار بگیرید که نا خود آگاه از خودتان بپرسید : هی لعنتی ! تو اینجا چکار می کنی ؟ یا اینکه با خودتون فکر کنید که هیچ زمانی در گذشته فکر نمی کردید که این کار را انجام بدهید . برای من در این مدت زیاد پیش آمده که این سوال رو از خودم پرسیدم یا اینکه در حین عمل به کاری که مشغولش بودم به کار دیگه ای که هیچ ربطی به اون موقعیت زمانی و مکانی نداشته فکر کردم .

در حین تمرین پریدن از ماشین در حال حرکت بودیم . ماشین با سرعت چهل الی پنجاه کیلومتر بر ساعت حرکت میکرد . یک وانت تویوتای ارتشی بود و بچه ها را 6 نفر شش نفر سوار می کرد ودر جاده خاکی گاز می داد و ما باید یا اسلحه و کوله شتی می پریدیم پایین . روش پریدن به این شکل است که باید رو به جاده ( پشت وانت) قرار بگیریم و بپریم پایین . هنگامی که می پریم باید از پهلو معلق بزنیم و قنداق اسلحه را روی زمین اهرم کنیم و برای گرفته شدن ضربه یک دور دیگر روی زمین بچرخیم و بعد در همان حالت نشانه گیری کنیم . کوله پشتی روی دوشم بود . نفر آخر بودم . خیلی از بچه ها با اینکه برای این تمرین داوطلب بودند اما با ترس و احتیاط می پریدند و یکی از آنها هم اتفاقا آسیب دید . دستش ضرب دید . وقتی رفتم برای پرش فقط به زمین نگاه می کردم که سنگ یا چیز برنده ای در سر راهم وجود نداشته باشه . اما با اون سرعت ماشین نمی شد زیاد به زمین تمرکز کرد . یاد مکالمه ام با پژمان افتادم که می گفت به محض تمام شدن سربازیت باید بیای اینجا تا از اینجا با همدیگه بگ بک ( کوله به پشت ) اروپا رو دو سه ماه بگردیم . پریدم بیرون . به اسپانیا و ایتالیا فکر کردم ... فرانسه ... آلمان ... به دوستانی که در این سفر از نزدیک آنها را بالاخره می دیدم . معلق زده بودم . به زمین که خوردم سریع چرخیدم و غلط خودم تا نیرو به یک موضع از بدنم وارد نشه . نشانه گیری کردم . اروپا نبودم . روی زمین خاکی یخ زده روی زمین دراز کش خوابیده بودم و داشتم موضع فرضی را در خط نشانه گیری قرار می دادم .

مربی چتر بازی می گفت که وقتی به سطح زمین می رسید سرعت زیادی دارید . باید سی درصد وزنتان را روی سینه ی کف پا اندازید ، غلط بزنید و پنجاه درصد وزن روی باسن و در نهایت بیست درصد وزن روی شانه هایتان افتد . بالای برجک شصت متری رفتم و طناب را به پایم بستند . مربی آن بالا دوباره توصیه کرد که به پایین نگاه نکنید ، به افق رو برو نگاه کنید . به محض پریدن باید پاها را راست در حالت ایستاده می گرفتیم و کف دو دست را بر روی سینه بر محل اهرم آزاد کردن چتر می گذاشتیم . البته اهرمی در کار نبود و این تمرین فقط برای ریختن ترس از ارتفاع و پرش و حالت درست ِ پریدن بود .

درست وقت پریدن با وجود توصیه مربی به زیر پایم نگاه کردم و در همان وضعیت پایین پریدم . می دانستم ترسی نخواهم داشت . تمامش لذت بود و لذت . با سرعت به زمین نزدیک می شدم . مطمئنم بودم که طناب مرا بالا می کشد . چشمانم را نبستم . حس افتادن حس جالب و فوق العاده هیجان انگیزی است . ناخود آگاه یاد دوران دبیرستان و یکی از دوستانم که صرع داشت افتادم . از بالای پنجره طبقه سوم ناگهان بهش حمله دست داد و تعادلش را از دست داد و پرت شد پایین . زمانی که پرت شد خم شده بود تا ما را که در حال بسکتبال بازی کردن در حیاط بودیم را صدا کند . وقتی به زمین خورد اول فکر کردم یک کاپشن از بالا پایین افتاده . اما وقتی زمین خورد مثل توپ بیست سی سانت از زمین بلند شد و هوا رفت و اینبار بر زمین آرام گرفت . صورت ترکیده و کبود و خونینش که نمی توانستم او را تشخیص دهم را به یاد آوردم . آن موقع در حیاط از کلاس جیم زده بودم . یاد محمدابراهیمی خدا بیامرز به خیر . با چند نفر از بچه ها به بیمارستان رفتیم . چه لحظات پر دلهره ای در بیمارستان شهدای تجریش داشتم . تا زمانی که دکتر گفت که تمام کرده و غمی که مرا فرا گرفت . طناب مرا کشیده بود بالا .

بسته های تی ان تی یک پوندی است که در یک جعبه چهارکوش پلاستیکی قرار دارد . تی ان تی رنگ کرم دارد و جنس آن مانند شمع اما کمی چسبنده تر است . تی ان تی جزء ضعیف ترین مواد منفجره محسوب می شود برای همین اسباب بازی ما در درس تخریبات است . موادی چون سی چهار و پتن را دست ما نمی دهند . باید یک پند تی ان تی را در دو جا می گذاشتم و آنها را با دو چاشنی الکتریکی منفجر می کردم . صد متر باید می رفتم و تی ان تی را در داخل کانالی خاکی می گذاشتم . اول تی ان تی را از جعبه پلاستیکی درآوردم . تی ان تی خودش از وسط نصف است برای استفاده از واحد نیم پندی . نصفش را در جای خودش کار گذاشتم . چاشنی الکتریکی که یک استوانه کوچک است را داخل تی ان فرو کردم . چاشنی دوم را در نیم پوند بعدی کهحدودا دو متر با هم فاصله داشتند . کسی دور و برم نبود . داخل کانال بودم و کسی دیدی به من نداشت . استاد تخریبات گفته بود که تی ان تی چون شمع می سوزد و برای انفجارش باید یک انفجار اولیه داشته باشیم . با نوک ناخن کمی از تی ان تی را کندم و کبریت ( داشتن کبریت برای روشن کردن والور( چراغ علاء دین ) مجاز است . تی ان تی را آتش زدم . مثل پارافین سوخت و چکید .

کارم را ادامه دادم . ناخود آگاه خاطره ای از کودکی برایم زنده شد . در اتاقی که اسلحه شکاری پدر بود تیر هایش هم بود . پدر از ترس فضولی من تفنگ را قایم کرده بود . از لجم فشنگ های تکپاره او را برداشتم و به باغ رفتم . کنال های راه آب مثل الان بتونی نبود . خاکی بود و زمانی که سهم آب نداشتیم گل میشد . فشنگها را دانه دانه داخل گلها پرتاب کردم .فشنگها در گل و لای راه آب فرو می رفت و از نظر پنهان می شد . یادش به خیر کتک سیری سر این کار خورده بودم . اما بالاخره پدر تسلیم شده بود و با اینکه اسلحه اندازه هیکلم بود تیر اندازی را به من آموخته بود . چهار سیم چاشنی ها را دوتا دوتا به سیم مولد وصل کردم و دویدم پشت خاکریز نزد فرمانده و با فرمان او دکمه قرمز مولد برق را فشار دادم . صدای انفجار فضای کوه را پر کرد