۱۳۸۶ دی ۲۷, پنجشنبه

...4...




این روزهای سخت هم بالاخره به نیمه رسید و تعطیلات میان دوره فرا رسید . نمی تونم مقدار تغییری که در این مدت کرده ام را خیلی

راحت شرح بدهم . اما سختی ها کم کم برایم عادی شده و خیلی راحت با ساعات فراوان بی خوابی( روزی 21 ساعت) کنار آمده ام . زمان غذا خوردن بسیار اندک است. در عرض ده دقیقه باید غذا را تحویل بگیریم و بخوریم و یقلوی ( ظرف غذای سرباز) را بشوییم و در سر کلاس بعدی حاضر باشیم . جای خاصی برای صرف غذا وجود ندارد و باید در دامنه کوه بنشینیم و غذای مختصرمان که معمولا یک کنسرو برای چهار نفر است را بخوریم . در طول این مدت یکبار هم چایی نخورده ایم .

روزانه شش ساعت کلاسی داریم که از ساعت 7 صبح شروع و تا ساعت 6 بعد از ظهر ادامه دارد .بیدار باش ساعت 3 صبح است و در آن ساعات تا هفت به نظافت و ورزش می پردازیم . روزی چند نوبت ورزش سنگین و تمارین بدنی داریم . همچنین روزی یک نوبت تیر اندازی یا کار با مواد منفجره و تخریب با مواد منفجره در دستور کارمان قرار دارد . ساعت 7 دو ساعت در اختیار خودمان هستیم که معمولا به مرور درسها و خواندن جزوه ها یمان و صرف شام می گذرد و دوباره تمرینهای رزم شبانه آغاز می شود . جنگ تن به تن و جنگ خیابانی و عملیات واکنش سریع و اسلحه شناسی شمه ای از آن چیزی است که در طول روز تمرین می کنیم . به جرات می توانم بگویم که در طول زندگیم بدنم هیچگاه به این محکمی نبوده است . حتا زمانی که مدام ورزش می کردم .

منظره روبروی آسایشگاه کوهی سر به فلک کشیده است که بین ما و آن کوه یک رودخانه خروشان که در این فصل پر از بخار است قرار دارد . کوه روبرو منطقه حفاظت شده محیط زیست است و پر از قوچ و کل و بز کوهی و عقاب و گرگ و روباه و ... است . هنگامی که برای ورزش به میدان مانع که مجاور رودخانه است می رویم دسته های چهل پنجاه تایی بز کوهی است که به طرف رودخانه می آید تا از علوفه خشکی که توسط محیط بانان در آن محل ریخته می شود تغذیه کنند . ما این طرف رودخانه ایم و حیوانات آن طرف رودخانه . یک خانواده عقاب که سه جوجه دارند در ظهر های سرد آن منطقه در حال تمرین و آموزش پرواز به جوجه هایشان هستند . پرنده نر معمولا بالاتر می پرد و زیاد کاری به جوجه ها ندارد اما سه جوجه عقاب چسبیده به مادرشان پرواز می کنند و اوج می گیرند . جالب این است که مربی چتر بازی به ما می گوید عقابهای ایران . می گوید ما عقاب های صحنه نبردیم و شعارهایی حماسی مانند : عقابها سربلند می میرند را به ما عقابهای ارتش ایران نسبت می دهد که تا مقدار زیادی خوشایند است . مخصوصا که کنار زیستگاه عقابها زندگی می کنیم و آموزش می بینیم .

آموزش جالب دیگری که در این مدت دیدیم طریقه کشتن و ضربه زدن با چاقو بود که در کلاس رزم تن به تن به ما آموختند و در بخشی از آن سر بریدن با چاقوی تکاوری را به ما آموزش دادند که تا حدودی چندش آور بود اما برای عملیات بدون صدا در پایگاه های دشمن به نظر مناسب و ضروری می آمد . استادان و مربیان ما از بین تکاور ها و رنجر های تحصیل کرده و خوش اندام و قوی هیکل و خبره کشورمان انتخاب می شوند که از دانشگاه های نظامی معتبر کشور فارق التحصیل شده و نمونه کامل یک کوماندو هستند . درسهای تئوری مان را نیز سرهنگ ها و سر تیپ های با سواد ارتش به ما می آموزند . کلاس ها سنگین و پر مبحث و تمرین ها طاقت فرساست اما لذت بخش بودن آنها چیزی است که نمی توان کتمان کرد .

در هنگام جنگ تن به تن شعار ی را باید در شروع ورود به میدان تمرین تن به تن باید فریاد بکشیم . جنگ ، خون ، پیروزی . هنگامی که به ما فرمان می دهند مانند خبر دار فریاد می کشیم تکاور و هنگامی که فرمان آزاد باش می دهند فریاد دلاور است که از سینه هایمان بلند می شود . بلند بودن فریاد ما نشان از روحیه خوب و عدم خمودگی و کسالتمان دارد که فرماندهان و مربیان ما را به وجد می آورد .

این چند روز که خانه هستم بیشتر از قبل از تمرینها و اتفاقات جالبی که در این مدت برایم افتاده خواهم نوشت . دلم برای هیس و نوشتن در آن و خواندن نظرات شما تنگ شده بود .