۱۳۸۶ مهر ۲۳, دوشنبه

کارگاه طنز داور

ابراهیم خان نبوی که ترجیح میدم داور صداشون کنم یک کار جالب و خوب کرده اند و اون هم برگزاری کارگاه طنز نویسی یا طنز نویسی دسته جمعی هست . طنز از زبان حسنی امام جمعه ارومیه و در موضوعات جنگ ایران امریکا ، سخنرانی در دانشگاه کلمبیا و موضوعات دیگه ای هست که می تونین در سایت خود داور توضیحات کاملتری در این مورد پیدا کنید و از چگونگی شرکت این کارگاه مطلع شوید . خوبی این کارگاه از نظر من این است که برای نوشتن تمرینی به خوبی و موثری دسته جمعی نوشتن نیست . یادم است چند سال پیش ماهم دو سه سال گروه داستان خوانی و شعر و داستان نویسی خصوصی درست کرده بودیم و جمعه ها خانه یکی از بچه های گروه که به صورت گردشی عوض میشد جمع می شدیم و علاوه بر داستان خوانی و شعر خوانی بچه ها مقالاتی با موضوعات مختلف هنری را نیز برای یکدیگر می نوشتند و می خواندند و بعد نوشته ها توسط دیگر اعضای گروه نقد میشد که تمرین خیلی خوبی برای هر کدام از افراد آن گروه از جمله خود من بود و در بهتر شدن کارم بسیار موثر و مفید بود . لذا من هم دو پاراگراف در این بازی نوشتم . اگرچه از مجلس ختم و تسلیت گویی به مناسبت فوت کردن مادر یکی از دوستانم برگشته بودم و حالم گرفته بود اما زیاد هم بد از آب در نیامد . فقط در نظر داشته باشید با لهجه خود حسنی بخوانید !

من امروز سه تا نکته دارم که دو تاش خیلی مهمه و یکیش زیاد مهم نبود که من به شما نمیگم اما اول که خیلی مهم بود اینکه مقام معظم رهبری گفت حمله آمریکا محتمل بود . که من وقتی اینو شنیدش خیلی خوشحال شد و خدا رو شکر کرد و گفتم باید ولیمه داد و جلوی خونه چراغونی کرد که حتی اگر اسراف بود آما اشکال نداره و ما همه این ها از آقای احمدی نژاد داریم که سازندگی کرد و سفرهای استانی . چون با اینکه در شهادت همیشه لاش باز بود اما مثل زمان جنگ با عراق ِ صدام کافر نبود . چون بعد از جنگ زیاد راحت نبود که از لای در بشه جونها رو رد کرد توی شهادت آما حالا آقای احمدی نژاد انقدر سازندگی کرد که بالاخره تونست به در شهادت یک اتوبان یک طرفه بسازه و به فضل خدا در شهادت رو گشاد کنه تا شما جوانها بتونین دوباره گله ای برین توش یا شاید حتا شهادت بره توی شما و ما همه اینها رو از احمدی نژاد داریم که خیلی دکتر بود و حتا مهندس و هر جا رفت انقدر بوی رجایی داد که همه مردم که با اتوبوس اونجا برده بودن داد زدن اوه اوه ! بوی رجایی آمد . آقای احمدی نژاد وقتی رفت آمریکا از اونجا رفت به کلمبیا که یک کشوری است تو خود آمریکا . اونجا چون آمریکا یی ها همه از قوم لوط هستن خیلی تلاش کردن که آقای احمدی نژاد رو وارد مساله لواط کنن با خودشون آما همانطوری که خانوم آقای الهام گفت احمدی نژاد معجزه بود و به اونها که صهیونیست هم بود گفت نه !من نمیام با شما ! ما تو ایران از این کارا نکرد ! ... اما خانوم آقای الهام یه چیز بدی هم گفت که خیلی من ناراحت شد و اون این بود که احمدی نژاد آیت الله بود در حالی که نبود و من آیت الله بود که خیلی همه شما رو همیشه به یاد خدا انداخت و امر به معروف کرد و حتا مانتوی کوتاه و آستین کوتاه رو با بیل زدم تو سرش و اونها قدرت خدا رو فهمیدی .

صحبت بعد این بود که من با غلامحسین الهام دارم و البته با همسر ش اما چون من نامحرم بود اینجا میگم تا آقای الهام خودش بری به خانومش بگی که معصیت نباشم . آقا الهام شما که خانومت خیلی مومنه بود و حتا من دیدم یک عکسی که با چشم بسته به دکتر احمدی نژاد نگاه کرد و حتا تونست چشم بسته حرف زد ، پس چرا می گذاری خانومت بره توی اینترنت که انقدر خطر داشت و حتا شیطان هم آنجا زندگی کرد اما اسمش رو عوض کرد و گذاشت بالاترین . آی الهام من به تو اخطار می کنم که یه بار دیگه خانومت بره تو اینترنت بهت من میگم بی غیرت تا بفهمی زن باید توی آشپزخونه غذا درست بکنه حتا آبگوشت اگه نشد ، نیمرو ! نه اینکه بشینه نامه بنویسه برای مردهای غریبه و حتا اسمش رو زیرش بنویسه تا همه بدونن اسمش فاطی بود . پس الهام ! این حرفا رو به خانومت بگو اگه غیرت داری اما نترس که اگه از خونه انداختت بیرون . چمدون بردار بیا اینجا پیش خودم تا بدم دستت بیل و بذارمت سر زمین که سیب زمینی در بیاری از خاک اما باید قول بدی سوار تراختور من نشی چون مال خودم بود و وقتی تو خانومت رو نتونستی کنترل کنی تراختور من که خیلی قوی تر بود از خانومت رو هم نمی تونی کنترل کنی و ممکنه تراختور بزنی تو دیوار طویله و خراب بشه که اون اسراف بود و من با بیل می زنم توی سرت . دیگه هم حرفی ندارم شما مردم هم زود برین راهپیمائی روز قدس تا وقتی که در شهادت چهارطاق باز شد شما انقدر کشته بشین تا شهید شین .