تو می گویی وطن ، آری، وطن چیست ؟
وطن محدوده یک خط فرضیست ؟
وطن محدوده یک خط فرضیست ؟
***
وطن یک حس زیبا و قشنگ است ؟
وطن تنها بهانه بهر جنگ است ؟
***
سخن چون باید از ایران بگویم
فشارد بغض سنگینی گلویم
وطن تنها بهانه بهر جنگ است ؟
***
سخن چون باید از ایران بگویم
فشارد بغض سنگینی گلویم
***
که ایزد سرنوشتم چون رقم زد
به قلبم نام ایران را قلم زد
که ایزد سرنوشتم چون رقم زد
به قلبم نام ایران را قلم زد
***
وطن را کی توان در واژه جا کرد
چه سان باید که ِدینش را ادا کرد
وطن را کی توان در واژه جا کرد
چه سان باید که ِدینش را ادا کرد
***
وطن عشق است و جان را می فروزد
که بیدل جــان سـتـد چـون دل فــروشـد
***
اگــر بـودت دلــی و دل نـبـسـتـی
نخواندی هیچ از مکتوب هـستی
وطن عشق است و جان را می فروزد
که بیدل جــان سـتـد چـون دل فــروشـد
***
اگــر بـودت دلــی و دل نـبـسـتـی
نخواندی هیچ از مکتوب هـستی
***
و گر عشقی طلب کردی ز یزدان
ز هستان میروی در جمع مستان
و گر عشقی طلب کردی ز یزدان
ز هستان میروی در جمع مستان
***
اگر بر بوم غــم نقـشی نداری
به خود غره مشو کـَانـدر صلاحی
اگر بر بوم غــم نقـشی نداری
به خود غره مشو کـَانـدر صلاحی
***
صلاحــی بــــر نـیـایـد از تـکاپـو
خرامیدن ، چـریدن همچو آهو
صلاحــی بــــر نـیـایـد از تـکاپـو
خرامیدن ، چـریدن همچو آهو
***
که دلداری چو میهن در میـانست
چه گویم از غمش حالم چه سانست ؟
چه گویم از غمش حالم چه سانست ؟
***
چو بـیـدادی رود بـر مـردمـانـش
کشم از سینه صد آه از برایش
کشم از سینه صد آه از برایش
***
ستم چون بر جوانانش ببینم
به غم در خلوت خود می نشینم
ستم چون بر جوانانش ببینم
به غم در خلوت خود می نشینم
***
اگر از دشمنان بینم نشـانــی
شوم از خشم چون آتش فشانی
اگر از دشمنان بینم نشـانــی
شوم از خشم چون آتش فشانی
***
چو باید از «وطن یعنی» بگویم
نگویم گر ز عشقم از چه گویم؟
چو باید از «وطن یعنی» بگویم
نگویم گر ز عشقم از چه گویم؟
***
سـخـن بـایـد بـگویم از معـانی
که دانی درک من از زندگانی
سـخـن بـایـد بـگویم از معـانی
که دانی درک من از زندگانی
***
«وطن یعنی که چه» آغاز گویم
که تا اسرار دل را باز گویم :
«وطن یعنی که چه» آغاز گویم
که تا اسرار دل را باز گویم :
***
وطن یعنی برادر خفته در خون
وطن یعنی که لیلی مهد مجنون
وطن یعنی برادر خفته در خون
وطن یعنی که لیلی مهد مجنون
***
وطن گهواره و تابوت آرش
وطن احساس پاکی همچو آتش
وطن احساس پاکی همچو آتش
***
وطن یعنی شهیدان خفته بر خاک
وطن دیـدار بـا جانــبــاز بی بــاک
وطن دیـدار بـا جانــبــاز بی بــاک
***
وطن یعنی خلیجی تا ابد فارس
بلوچ و ترک و کرد و گیلگی ، پارس
بلوچ و ترک و کرد و گیلگی ، پارس
***
وطن یعنی پدر ، خواهر ، برادر
وطن یعنی نگاه خیس مادر
وطن یعنی نگاه خیس مادر
***
وطن اشکی که می ریزد ز چشمم
وطن دیوانگی در اوج خـشـمــم
وطن اشکی که می ریزد ز چشمم
وطن دیوانگی در اوج خـشـمــم
***
وطن لمس لبم بر دست مادر
وطـــن بـوئـیـدن مـوی بـرادر
وطن لمس لبم بر دست مادر
وطـــن بـوئـیـدن مـوی بـرادر
***
وطن یعنی مصدق ، احمد آباد
از آن ظلمی که بر او رفت فریاد
وطن یعنی مصدق ، احمد آباد
از آن ظلمی که بر او رفت فریاد
***
وطن یعنی که مختاری ، فروهر
بدان پوینده بحری بود در دهر
وطن یعنی که مختاری ، فروهر
بدان پوینده بحری بود در دهر
***
وطن یعنی زنان پاک ایران
که زایا بوده اندی بچه شیران
وطن یعنی زنان پاک ایران
که زایا بوده اندی بچه شیران
***
وطن یعنی که مردان سلحشور
الهی چشم بد از جانشان دور
الهی چشم بد از جانشان دور
***
وطن یعنی که ناموس دلیران
وطن یعنی غرور شرزه شیران
وطن یعنی که ناموس دلیران
وطن یعنی غرور شرزه شیران
***
وطن یعنی که تا جان در تن ماست
وطن ایران و ایران موطن ماست
وطن یعنی که تا جان در تن ماست
وطن ایران و ایران موطن ماست
***
وطن یعنی که گر خصمی ستیزد
ز خشم پایــمـــردانــش گـریـــزد
وطن یعنی که گر خصمی ستیزد
ز خشم پایــمـــردانــش گـریـــزد
***
وطن یعنی که خون در رگ حرامم
اگـــر دشـمـن بـتـازد بــر سـرایـم
اگـــر دشـمـن بـتـازد بــر سـرایـم
***
وطن یعنی که جان من فدایش
وطن یعنی که می میرم برایش
وطن یعنی که جان من فدایش
وطن یعنی که می میرم برایش
***
وطن یعنی نباشم کآن زمانی
شود ده پــاره ایــران گـرامـی
شود ده پــاره ایــران گـرامـی
***
کسی گوید : وطن یک واژه پوچ
به هر خاکی رسیدی بعد هر کوچ
به هر خاکی رسیدی بعد هر کوچ
***
بدان آنجا نامش جز وطن نیست
وطن در زیر پا افتاده خاکیست
بدان آنجا نامش جز وطن نیست
وطن در زیر پا افتاده خاکیست
***
مخوان ای هم وطن با دشمن آواز
نکن با کرکسان اینگونه پرواز
مخوان ای هم وطن با دشمن آواز
نکن با کرکسان اینگونه پرواز
***
مروت پیشه کن مام وطن را
متازان بی خرد اسب سخن را
مروت پیشه کن مام وطن را
متازان بی خرد اسب سخن را
***
مده بیهوده عمر خویش بر باد
وطــن آبــاد خواه ، آباد و آزاد
مده بیهوده عمر خویش بر باد
وطــن آبــاد خواه ، آباد و آزاد
***
که آتش گر فـروزد دشـمـن دون
تو را هم می سپوزد سخت در کون
تو را هم می سپوزد سخت در کون
***
مگو درمان میهن کار جنگ است
مرا از این سخنها شرم و ننگست
***
ندارم هیچ هراس از بخشش جان
مباد آن روز بینم خانه ویران
***
اگر تقدیر بر قهری قضا بود
مرا در جان و دل حمد و رضا بود
***
مرنجد روح من از چرخ ایام
که پاداش آیدش او را سر انجام
مرا از این سخنها شرم و ننگست
***
ندارم هیچ هراس از بخشش جان
مباد آن روز بینم خانه ویران
***
اگر تقدیر بر قهری قضا بود
مرا در جان و دل حمد و رضا بود
***
مرنجد روح من از چرخ ایام
که پاداش آیدش او را سر انجام
***
کتاب عشق ایران پر گوهر باد
دعـــای عـاشـقـانـش مـعـتـبر باد
کتاب عشق ایران پر گوهر باد
دعـــای عـاشـقـانـش مـعـتـبر باد
***
به تکتازی سخن چون یکه راندم
حـدیـثـی از کـتاب عـشــق خـوانـدم
***
به تکتازی سخن چون یکه راندم
حـدیـثـی از کـتاب عـشــق خـوانـدم
***
که واژه در کفم چون موم نرمست
دمم از ذکر حق همواره گرمست
دمم از ذکر حق همواره گرمست