گویند در زمانهای قدیم حاکمی ستمگر روزی دستور داد که جارچی جار زند که دو هفته دیگر تمام مردم شهر جمعه در میدان شهر جمع شوند تا در ماتحت هر یک از آنها چوبی به طول یک متر فرو کنند . شهر در عزا و ماتم شد و تمام مردمان با یکدیگر سخن از آن یک متر چوب که قرار بود حاکم در ماتحتشان فرو کند می گفتند و در عجب بودند که چگونه یک متر چوب در آنها جای خواهد گرفت . ، روز واقعه فرا رسید و جارچی از طرف پادشاه بر بلندی رفت و مردمان را ندا در داد: ای مردم پادشاه قدر قدرت بخشنده ی کریم به حال شما مردمان رحم کرده و دستور داده است که تنها نیم متر چوب در ماتحتتان فرو کنند . مردمان همه در شادی ولوله شدند و پادشاه را تعظیم می کردند و یک صدا شعار می دادند نیم متر نیم متر !
اینگونه است که به مرگ می گیرند که تب راضی شوند .