در آشپز خانه غوغایی برپاست . دو ظرف غذا دستگیر شده اند . حاکم شرع آشپزخانه یعنی جناب اجاق گاز دستور دستگیری میرزا قاسمی و ناز خاتون ( نوعی ترشی اصیل ایرانی که با بادمجان کبابی و آبقوره و فلفل و سیر و سبزیجات معطر درست میشود . ) را صادر کرده است . ورزنه و ساطور به اتفاق هم مسئول دستگیری محکومان شدند .
در جمع اهالی آشپزخانه خانم قوری با عشوه خاص زنهای تپل به دختر کابینت همسایه ، استکان کمر باریک می گفت :
ــ میگن که توی آشپزخونه پیداشون کردن . توی شلوغ پلوغی یخچال از موقعیت سوء استفاده کردن که سیب زمینی اونها دیده و فروخته به مامورین حکومتی .
خانوم استکان که بخار از سرش بلند می شد تکونی به رنگ و لعابش داد و لبهای سرخش رو از هم وا کرد و گفت :
ــ این سیب زمینی بی غیرت تو یخچال چه غلطی می کرده ؟ حالا مگه این بیچاره ها چیکار کرده بودند؟
خانوم قوری آهی کشید و بخار زیادی از لولش بیرون داد و گفت :
ــ نمیدونم استکان خانوم اما اینطوری که خانوم توت فرنگی که همون دور و برا زندگی میکنه به من گفت ، میرزا قاسمی خیلی وقته که ناز خاتون رو میخواد . اما همیشه یه مشکلاتی بود که نمی تونست بهش برسه ، یه روز میرزا قاسمی بود ولی نازخاتون نبود ، یه روز ناز خاتون بود اما میرزا قاسمی نبود . یه روز جفتشون بودن اما یکی یا هر جفتشون تموم میشدن و فرصتی برای در کنار هم بودن بهشون دست نمی داد تا اینکه اون روز گویا آقای خونه و خانوم خونه به یک سفر ناگهانی میرن و این فرصتی میشه که غذاهایی که خانوم خونه برای شمام درست کرده بود همه برن تو یخچال و این دوتا بالاخره به آرزوشون برسن .
خانوم استکان آهی کشید و گفت :
خوب این دو تا جنس جفتشون از بادمجان هست . از یه گوشت و خون هستن . حق دارن همدیگرو بخوان .
آقای گوشت کوب که از ان طرف تمام قضایای آشپزخانه را تحت نظر داشت و یواشکی حرفهای اون دو تا رو گوش میداد سینه سپر کرد که و گفت :
ــ نخیر خانوم همه خوراکی ها فقط باید قسمت جناب اجاق گاز بشن و لا غیر .
خانوم استکان و قوری از ترس اینکه گوشت کوب به عوامل اجاق گاز خبر دهد و برایشان پرونده درست کنند ساکت شدند و با حداکثر سرعت به کابینت های خودشان رفتند .
دادگاه آشپزخانه با قضاوت چرخ گوشت در گوشه ای از آشپزخانه شروع شده بود . ناز خاتون و میرزا قاسمی را دور از هم نگه داشته بودند . معلوم بود که ساطور و ورزنه به شدت با اونها مهرورزی کرده بودند چون همه لبه هایشان پریده بود و یک ترک گنده هم وسط آقای میزا قاسمی افتاده بود . نازخاتون هم حال روز بهتری نداشت اون کلی از وزنش کم شده بود و از گوشه های لب پر شده میچکید روی زمین و دورش می ریخت .
چرخ گوشت با صدای ناخوش آیندش از میرزا قاسمی پرسید :
ــ شما دو تا توی یخچال کنار هم چه غلطی می کردید ؟ سیب زمینی می گفت که تو خودت را انداخته بودی روی آن زنیکه فاحشه ، راست می گفت مردک مزلف ؟ فکر کردی که حالا چون میرزا شدی و چهار تا کتاب خواندی هر غلطی میتوانی بکنی ؟
میرزا که رگ گردنش کلفت شده بود و از حرص روغن روش جمع شده بود با صدای بلند گفت:
ــ اون فاحشه نیست و من هم مزلف نیستم . تو حق نداری در مورد اون اینطوری حرف بزنی . من رفتم و درس خوندم ، تحصیل کردم تمام این سالهایی که شما این گوشه نشسته بودید و غذاها می سوزاندید . خدا می داند اگر که خانوم خونه به موقع نمی رسید شما تمام غذا ها را بوگند گرفته و جزغاله شده می خواستید . ورزنه ضربه محکمی به سر میرزا زد و گفت خفه شو کثافت با نماینده اجاق گاز در امور غذایی درست حرف بزن . یک تکه گنده میرزا قاسمی شکست ورنگ خون میرزا ریخت دور و برش.
ورزنه لگد دیگری به میرزا زد و نگاه خشم آلوی به ناز خاتون کرد و گفت :
ــ شما دو تا مفسد فی المطبخ هستید .
چرخ گوشت دوباره به صدا در آمد و اینبار رو به نازخاتون گفت :
ــ زنیکه حیا نکردی ؟ نمی دانی که این کار گناه است ؟ تکه هایی از میرزا قاسمی ریخته روت هنوز هم اونجاست . دارم از اینجا می بینمش . مگر نمیدانی سزای این غلطهای زیادی چیه ؟
ناز خاتون با صدایی که از ضعف و وحشت به سختی شنیده میشد . گفت :
ــ ما همدیگرو دوست داشتیم . عاشق هم بودیم .
گریه امانش نداد .
چرخ گوشت گفت :
ــ دوست داشتن از مظاهر فساد و نمونه بارزی از تهاجم فرهنگی اتاق خواب به آشپزخانه است . این را که بارها و بارها از زبان ما شنیده ای . پس چرا در دام هوا و هوس افتادی تا امروز انقدر خوار ذلیل بشی ؟
ناز خاتون خودش را جمع و جور کرد و گفت :
ــ ما هیچ کاری نمی کردیم . فقط کنار هم نشسته بودیم و داشتیم با هم حرف می زدیم .
سیب زمینی با آن صدای شل و وا رفته خودش را انداخت وسط و گفت :
ــ جناب قاضی دروغ می گوید . خودم دیدم که میرزا قاسمی خودش را انداخت روی ناز خاتون شاهد حرفم هم این است که میرزا قاسمی تنش به تن ناز خاتون بر خورد کرد . همانطوری که خودتان فرمودید اثرات میرزا قاسمی و تکه هایی از آن وجود فاسد و فتنه بر انگیز هنوز روی سطح نازخاتون باقی مانده .
چرخ گوشت گفت :
ــ ناز خاتون شنیدی که ؟ در قبال این حرف چه جوابی داری که بدهی ؟ هر چند که شواهد به قدری گویاست که دیگر جای هیچ گونه شبهه ای برای من باقی نمیگذارد .
ناز خاتون در حالی که با تمام وجود سعی در متقاعد کردن چرخ گوشت داشت گفت :
ــ جناب چرخ گوشت ، یخچال در آن روز شلوغ بود و برای همین همه مواد غذایی کنار هم فشرده شده بودند . این بود که میرزا قاسمی کنار من قرار گرفت و شاید ناخواسته کمی هم بدنمان به بدن هم کشیده شده باشد اما این دلیل حادث شدن فساد و گناهی میان من و او نیست .
اهالی آشپزخانه همه به علامت تائید سر تکان دادند و همهمه ای در آشپزخانه در گرفت . چرخ گوشت فریاد زد :
ــ نظم دادگاه را رعایت کنید . سپس رو به ناز خاتون کرد و گفت:
ــ اگر هم اینطور بوده باشد باز هم گناه شما دو نفر منتفی نمی شود . شما خودتان باید از کنار هم دور می شدید . نه اینکه تو از زیر میرزا قاسمی قرار گرفتن خوشحال باشی و سکوت کنی . مگر نمیدانی که اختلاط غذاها با هم باعث فساد غذا میشود و اینها حربه هایی است که از جانب اتاق خواب جهانی برای از بین بردن آشپزخانه تبلیغ میشود .
ناز خاتون گفت :
ــ من هر چه برای دفاع از خودم بگویم از طرف شما رد می شود و نمی توانم شما را مجاب کنم پس ترجیح میدهم که به این شعر اکتفا کنم :
ما گر ز سر بریده می ترسیدیم
از حلقه عاشقان نمی رقصیدیم
چرخ گوشت فریاد غرش آسایی کشید و گفت:
ــ خفه شو زنیکه کثافت . اعتراف میکنی که رقصیدی ؟ اندامت رو در مقابل این همه نا محرم تکان دادی ؟ باعث شدی جامعه شریف آشپزخانه به فساد گرایش پیدا کنند ؟حکمت اینه که سنگسار بشی تا هم گناهانت بخشیده بشه و هم درس عبرتی باشی برای تمام اهالی آشپزخانه که فکر نکنند هر غلط اضافی که دوست داشتند را می توانند انجام دهند . ختم دادرسی . حکم را اجرا کنید .
ورزنه و ساطور که انگار منتظر همین لحظه بودد به سمت نازخاتون هجوم بردند و هر کدوم سعی داشتند بیشتر خودشون رو به او بمالند و در نهایت ساطور ضربه ی محکمی به او زد و ناز خاتون خرد خاکشیر شد و از کابینت پرت شد پایین و هزار تیکه شد . خرده شکسته های های ظرف ناز خاتون رو ی تنش را پوشانده بود . سوسکها برای خوردن نازخاتون هجوم آورده بودند . وقتی میرزا چشمش را باز کرد و زیر پاش این صحنه را دید ، خشک شد . دیگه هیچی نگفت و چشماش رو روی هم گذاشت . حتا وقتی که ساطور جارو و خاک انداز را مجبور کرد تا ناز خاتون را از کف آشپزخانه جمع کنند و در سطل زباله بیندازند هم چشمانش را باز نکرد . حتا با ناز خاتون خداحافظی هم نکرد . آنقدر آنجا ماند و ماند تا کپک زد و در درد و رنج جان داد . اهالی آشپزخانه متحیر و حیران با چشمانی وحشت زده این صحنه را تماشا می کردند .
وقتی آقا و خانوم خونه از سفر برگشتند ظرف میرزا قاسمی را دیدند که کپک زده و در مقابل چرخ گوشت باقی مانده . خانوم خونه با عجله میرزا قاسمی را با ظرفش داخل سطل زباله ریخت . حداقل توی سطل زباله ناز خاتون و میرزا قاسمی به هم رسیده بودند . بدون مزاحمت ماموران حکومتی آشپزخانه .