۱۳۸۶ اردیبهشت ۳۰, یکشنبه

در نمایشگاه کتاب ناشران عربی اجاره غرفه ندادند

نامش نادر است ، از بچه های انجمن تاریخ و زبان شناسی ... است . با چهره ای آریایی و اصیل از آن ایران پرست های دو آتشه است . از آنجایی که با راهکارهای چاپ و نشر در ایران آشنا و خبره است و به علت حقوق خوبی که یکی از غرفه های عربی به او می پردازد در آن غرفه مشغول به کار شده است . دوستی من و نادر از طریق دوست مشترک بوده و حدود پنج شش سالی از آشناییمان می گذرد .

سالهای پیش چون من در سالن ناشران خارجی کار می کردم و او در سالن ناشران داخلی فرصت کمی برای دیدار با یکدیگر در نمایشگاه داشتیم اما امسال از صدقه سر آن غرفه لبنانی که نادر در آن مشغول به کار بود و به واسطه قرار داشتن آن غرفه در سالن ناشران خارجی گاهی یکدیگر را می توانیم ببینیم . نادر روزی چند بار در ساعات خلوت کار میاید دنبالم و با هم قدمی در مصلی می زنیم . من هم گاهی دنبال نادر می رفتم و او را از غرفه بیرون می کشیدم و به واقع این یکی از سخت ترین کارهایی بود که در این مدت انجام داده ام .

غرفه ای که نادر در آن کار می کرد ناشر کتب مرجع شیعه و سنی بود و البته به زبان عربی است و در بخشی از سالن ناشران خارجی قرار دارد که ناشران عربی در آن هستند و بدیهی است که ناشران عربی فقط کتابهای مذهبی به نمایش می گذرانند و تیپ خاصی از بازدید کنندگان برای خرید به آن قسمت از نمایشگاه می روند . این تیپ خاص شامل طلبه های شیعه و سنی و همچنین زنانی با رو بنده هایی سیاه که از اقصا نقاط جهان اسلام به این نمایشگاه می آیند . مسلمانانی از کشور پاکستان و بنگلادش و افغانستان و عربستان و حتی مسلمانان چین و هند و کشور های تازه استقلال یافته .

وارد بخش عربی سالن که میشوی همزمان با دیدن حجم طلاب علوم دینی بویی گرم و سوزان که در میان آن بوها می توان بوی عرق زیر بغل و بوی سیر و پیاز را تشخیص داد را استشمام می کنی . کمی که جلوتر می روی می بینی که طلاب و علمای پاکستانی که خیلی ترسناک تر از طلبه های وطنی هستند روی موکت سالن لم داده اند و کتابهایی که خریده اند را نگاه میکنند و یا نمازی به جا می آورند . معنی حقیقی سد معبر را می فهمی . وقتی از کنار نمازگزاران که گاهی به رکوع و سجود میروند عبور میکنی مدام باید خودت را جمع و جور کنی که پشت و جلو بدنت به جایی از بدن آنها مالیده نشود . پایت را باید با احتیاط زمین بگذاری ، مخصوصا اگر شماره پایت 44 باشد ، زیرا ممکن است بوتهای کترپیلار سنگینت را روی انگشت دستی یا گردنی یا بیضه طلبه ای بگذاری و آن وقت است که دیگر باید خر بیاری و باقالی بار کنی .

داخل غرفه نادر می شوم . غرفه ای که هیچ قفسه و استندی برای قرار دادن کتابها در آن تعبیه نشده . کتابها در ستونهای 50 تایی روی زمین بر هم چیده شده اند . نادر میگوید که روزی بیست الی سی میلیون فروش دارند . می گوید که آنقدر فروششان زیاد است که باور نمی کنی . میگوید یک تیم برای خرید کتاب دارند و آن تیم خرید به غرفه های ناشران معتبری چون امیر کبیر و غیره می روند و کتابهای عربی چاپ ایران را میخرند و آن را چاپ میکنند و در سالهای بعد این کتابها را در نمایشگاه کتاب به حوزه های علمیه می فروشند . می خندد و می گوید این هم از صدقه سر نداشتن کپی رایت است دیگر . نادر در روزهای پایانی میگفت که ناشران عربی از دادن اجاره غرفه معاف شده اند و در واقع هیچ هزینه ای برای محلی که به عنوان مثال دویست سیصد میلیون فروش تنها در بخش ریالی داشته اند نمی پردازند .

تا اینجای داستان را داشته باشید . باز هم نگفته های فاجعه آمیزی برایتان دارم که در مقابل این یکی هیچ است . اصولا کتاب غذای روح است و مواد غذایی هم بسیار در معرض فاسد شدن است به خصوص که سازکار درستی برای کنترل آن وجود نداشته باشد .

هیچ نظری موجود نیست: