۱۳۸۶ اردیبهشت ۲۹, شنبه

یاد واره های بیستمین نمایشگاه کتاب 1

روز اول نمایشگاه بود ، در روزهای قبل که غرفه را می چیدیم چند نفری از بچه های قدیمی را دیده بودم . یکی از لذات نمایشگاه دیدن دوستانی است که فقط در نمایشگاه کتاب می بینم . یکی از بچه های خبرگزاری کتاب که از قدیم با او آشنا بودم پیشم آمد . کمی با بابک گپ زدیم . بهش گفتم که یادت است سال پیش کتاب شعرت را وسط نمایشگاه ممنوع کردند ؟ خندید و گفت : آره یادم است . گفتم این دفعه می خوای خودت رو ممنوع کنند که رفتی در خبرگزاری ؟ دوباره خندید .

سال پیش بحثی بین من و بابک در گرفته بود ، می گفت چرا بعضی از کارهایت را که قابل چاپ است چاپ نمی کنی ؟ گفتم که چی بشود ؟ خودم نوشته هایم را سانسور کنم که چاپ بشود ؟ گفت : حالا چه می شود مگر ؟ من اینکار را کردم و راحت مجوز گرفتم . یک دفتر شعر کوچک چاپ کرده بود در وصف الهه های هندو . زیاد این سبک کار ها را نمی پسندم . شعر هایی که نه عروض دارد و نه قافیه و حتا اگر بی انصافی نباشد مفهوم درستی هم در بر ندارند .

روز سوم نمایشگاه سال پیش بود که از حراست آمدند و کتابهای بابک را ممنوع اعلام کردند و جمع کردند بیچاره بابک ضرری در حدود دو میلیون خورده بود . قیافه اش دیدنی بود . تا روز آخر نمایشگاه متلک های من بود که بر سرش فرود می آمد . بهش می گفتم عجب کتابی سانسور کردی و چاپ کردی زبل خان و قهقهه می زدم .

هیچ نظری موجود نیست: