۱۳۸۵ اسفند ۴, جمعه

برای آذر عزیز و مهربانم


امروز هم مثل هر جمعه به دیدار طلوع رفته بودم . امروز مثل هر جمعه طلوع را با یاد شما به نظاره نشسته بودم . با یاد شما ، با یاد احمد ، با یاد همه آنها که دوستشان دارم ، طلوع در هر ثانیه خلق می کند و رنگهایی را به بوم آسمان ، بی پروا می پاشد . هر ثانیه از طلوع خود نقش دیگریست . از عکسهایی که امروز گرفتم این را بیشتر دوست می دارم . گفتم شاید چند وقتی باشد که طلوع رابه این وضوح ندیده اید . خصوصا طلوع در سرزمین پدری . این طلوع و هر طلوع که دیده ام با مهر نثار شما .

هیچ نظری موجود نیست: