۱۳۸۵ آذر ۱۴, سه‌شنبه

بلوتوث

همه در تاکسی سر جای خودشان نشسته اند . روی صندلی جلو آخوندی با عمامه سفید ، راننده مردی است با موهای جو گندمی و پا به سن گذاشته که مدام در ترافیک اتوبان دنده می دهد و معکوس می کشد و برای آخوند قصه می سازد که من 20 تا تاکسی دارم که اجاره داده ام ، خودم تفریحی کار می کنم حاج آقا... .

عقب ماشین یک جوان بیست و چند ساله ریشو چفیه ای به گردنش انداخته که داد می زند بسیجی است . بسیجی پشت راننده نشسته ، پشت آخوند هم یک دختر سانتی مانتال با بینی عمل کرده و آرایش غلیظی که هر بی دین و ایمانی را به هوس می اندازد نشسته است. بین دختر و بسیجی یک مرد جوان نشسته که هدفنی را توی گوشش فرو کرده و متمایل به دختر نشسته ، طوری که پاها و بازوهایشان نسبتا با هم تماس دارند .

بسیجی مدام خودش را جمع و جور تر می کند تا مرد هدفن به گوش به او بچسبد ، نه به دختر . مرد جوان با وجود اینکه متوجه مچاله شده بسیجی می شود و جای خالی برای راحت تر نشستن را کنار خودش می بیند پایش را محکم تر به پای دختر فشار می دهد و با ابرو بسیجی را که خون خونش را می خورد به دختر نشان می دهد . دختر نگاهی به او می کند و او هم با لبخندی مخفی پایش را به پای او فشار می دهد .
بسیجی که متوجه لبخند بین آن دو می شود زیر لب هر 10 ثانیه می گوید : اهدنا صراط المستقیم . در همین موقع صدای موبایل آخوند بلند می شود ، صدایی شبیه صدای حزن انگیز نوحه خوان ها که زنگ دریافت اس ام اس است . صدا می گوید :

اعوذ بالله من الشیطان رجیم ،
بسم الله الرحمن الرحیم ،
اخوی مسیج رسید
و من الله توفیق
بسیجی که اندازه ی خری که در کارخانه تیتاپ سازی رها شده ذوق کرده خودش را روی پاهای مرد هدفن به گوش می اندازد و می گوید:
ــ حاج آقا سلام علیکم
ــ عیلکم السلام
ــ حاج آقا چه زنگ مناسبی برای اس ام اس انتخاب کردین . میشه برای من هم بفرستینش ؟
ــ بلوتوث داری اخوی ؟
ــ بله حاج آقا
آخوند شروع می کند با موبایلش ور رفتن ، معلوم است که زیاد وارد نیست ، مرد هدفنی هم بلوتوث موبایلش را مخفیانه روشن می کند . آخوند اشتباها آخرین مسیج تصوری اش را سند تو آل می کند و متوجه گندی که زده نمی شود .


خود سانسوری!

هیچ نظری موجود نیست: