۱۳۸۵ آذر ۱۷, جمعه

به اون روزها که فکر می کنم می بینم که چقدر سخت می گذشته ولی حالا همه چیز خوب شده ، اینکه سیم چهار گیتارم پاره شده بود ، اینکه مریض شده بودم و مامان و بابام ایران نبودند ، اینکه کاغذ و ذغال طراحیم تموم شده بود ... از همه بدتر اینکه تو دوست دخترم بودی و هر روز باید شر و ور های بی مزه و افاده هات رو توی اون وضعیت تحمل کنم .

هیچ نظری موجود نیست: