۱۳۸۵ مهر ۵, چهارشنبه

یک انشای قدیمی

به شتر می گوییم شتر چون زمانی قرار بر این شده که آن را شتر بنامیم و طبعا اگر به جای شتر کلمه بلبل را انتخاب می کردند و به جای بلبل کلمه شتر را بر روی آن پرنده کوچک و زرد و گوگوری می گذاشتند به کسی که لب شتری داشته می گفتیم لب بلبلی یا به رنگ زرد قناری می گفتیم زرد شتری! پس این یک قرار داد است که بین اجداد ما به وجود آمده و کلام را بسط داده اند . با کمی بازی کردن با کلمات می شود چیزهای بامزه ای هم ساخت . در متن زیر من با شما قرار داد می بندم که به جای دست بگوییم چیز !

در متون تاریخی چنین نوشته اند که کوروش کبیر چیزش را بلند کرد و فرمان حمله صادر کرد . زان پس سپاهیان ایران زمین شبانه از راه آب وارد شهر بابل شدند . و همچنین اردشیر دراز چیز از پادشاهان نام آور ایران بوده که به علت پرتاب زوبین چیزش بلند تر از خالت عادی بود . او با چیز خود اعراب را که گاهی چیز به تجاوز به مرز های جنوبی ایران می زدند را سرکوب کرد و دستور داد که چیز تک تک آنها را به هم ببندند و کتف آنها را سوراخ کرد و طنابی از آن عبور داد و آنها را به پایتخت ایران زمین آورد و به چیز جلاد سپرد .
چنین گویند که بابک خرم دین سرداری شجاع بود و نظامیان خلیفه را توان مبارزه با سپاهینش نبود ، به مکر و با خیانت افرادی وطن فروش به چیز خلیفه گرفتار آمد و خلیفه دستور دارد که چیزش را ببرند . چون چیز بابک را بریدند ، چیز دیگرش را به خون چیز بریده اش مالید و خون چیزش را به صورت کشید . خلیفه از روی تفکر چیزش را گزید و گفت از برای چه خون چیزت را بر صورت مالیدی ای بابک . بابک پاسخ داد از آن رو که تو چیزم را بریدی و خون از جای بریدگی چیزم بیرون می رود و رنگم سفید می شود . چنین کردم که گمان مکنی این سفید شدن رنگ چهره ام از سر ترس از گرفتار شدن به چیز توست .
همچنین در کتب دینی چنین نوشته می شد که در اسلام چیز دزد را باید برید و همچنین گویند که چیز عیسی شفا دهنده بود و یکبار مرده ای را با کشیدن چیزش بر روی صورت او حیات دوباره داد . همچنین گویند فرعون موسی را با چیز خود پرورش داد و بعد موسی با چیز خود فرعون را نابود کرد . و یا مسلمانان برای عبادت چیز خود را به هوا بلند می کنند و مسیحیان چیز خود را در هم گره می کنند
و یا در ضرب المثل ها چنین ذکر می شد که : از هر چیز بدهی از همان چیز می گیری ، یا یک چیز صدا ندارد . در باب نمک نشناسی می گفتند : بشکنه این چیز که نمک نداره و یا می گفتند دیدی رو چیز خوردم ؟ و یا در باب دزدی می گفتند طرف چیزش کج است .
مادران به فرزننشان می گفتند : چیزت را در دماغت نکن و یا وقتی ازبیرون می آیی چیزت را بشور . در قدیم مادر ها می گفتند اگر کار بد کنی قاشق داغ می کنم و می چسبانم به چیزت .
به طور کلی چیز قسمت مهمی از بدن است و انسانها بسیار از چیزشان استفاده می کنند . مردها وقتی به هم می رسند چیز یکدیگر را می فشارند و برای اثبات دوستی و ثابت قدمی در رفاقت چیز یکدیگر را محکمتر فشار می دهند . همچنین مردها برای احترام و عرض ادب چیز خانومها را می بوسند . چیز آدمها اندازه های متفاوتی دارد . چیز خانومها کوچک و لطیف است اما چیز آقایان معمولا زمخت و بزرگ است . کسانی که با چیزشان زیاد کار می کنند چیزشان پینه می بندد و پزشکان به خانومها توصیه می کنند که هنگام ظرف شستن و کار کردن چیزکش استفاده کنند که پوست چیزشان ترک نخورد و معمولا بدنساز ها و وزنه بردار ها چیز کلفت و بزرگی دارند اما نوازندگان و نقاشان چیز هنرمند و کشیده و فرزی دارند .
در کتابهای داستان اینچنین نوشته می شد : با تهمینه در میان باغ قرار ملاقات داشتم . زمستان بود . هوا سرد و سوز گدا کشی در باغ می وزید . چیزم از سرما کبود شده بود . چیزم را در جیب شلوارم گذاشتم . تهمینه از دور میامد و چیزش را برایم تکان می داد . چیزم قدرت گرفته بود و انگار گرمتر و گرمتر می شد . به من رسید، بوسیدمش . چیزش را گرفتم . آه ... چیز او ! چیز تهمینه لطیف و گرم بود . چیزش را بر روی لبم گذاشتم و بوسیدم . لبم را روی چیزش فشار میدادم و دیوانه وار تکرار می کردم عاشقتم ... دوستت دارم . سرخ شده بود . چیزش را از روی لبم برداشتم . چیز تهمینه خیس عرق شده بود و با صدایی کشدار گفت چقدر چیزت سرد است !!! تب داشتم تهمینه مرا به اتاق برد و روی تخت خواباند . رویم لحاف کشید و چیزش را با مهربانی روی موهایم کشید . چیزم را که از سرما ترک خورده بود را لای زانوهایم گذاشتم و به خواب رفتم .
و یا در داستانی دیگر در یک صحنه حماسی قهرمان داستان از خواب بیدار می شود و صدای زنی را می شوند که در حیاط خانه التماس می کند . صدای خواهرش بود که شوهری فاسد و بد کردار داشت . چیزش را را روی چهار چوب پنجره گذاشت و به میان حیاط پرید . با چیزش یقه داماد را گرفت و گفت چیزت رو از سر خواهر من بردار . داماد گفت مگه چیز ِ توئه ؟ قهرمان چیزش را محکم به صورت او کوبید . داماد بدکار روی زمین پرت شد و صورتش غرق خون شد . چیزش را روی صورتش کشید و خون را از روی لبش پاک کرد و چیزش را در جیب کرد و چاقویی برداشت و در کمر قهرمان فرو کرد . قهرمان روی زمین افتاد و چیزش را روی گودی کمرش گذاشت و پایین برد . گرمی و لیزی خون را حس می کرد . چیز خونی اش بی حس شده بود . مرگ فرا رسیده بود .
و یا فروغ چنین میسرود: چیزم را در باغچه خواهم کاشت ، می دانم ، می دانم ، سبز خواهد شد
یا در سرود های انقلابی می خواندند : آمریکا ، آمریکا ، ننگ به نیرنگ تو ، خون جوانان ما می چکد از چیز تو !
در ضمن چیز های دیگری هم هست که چیز بنده به نوشتنش نمی رود و کلأ در صورت رعایت نکردن خود سانسوری هم چیز آدم را می برند و هم دست آدم را ! ! ! ! !

۱ نظر:

ناشناس گفت...

kheyli khoobe