۱۳۸۵ مهر ۲, یکشنبه

آقای کرواتی درجلوی تاکسی رو باز کرد و نشست توی ماشین . عقب زنی نشسته بود که پسرش را روی پایش نشانده بود ، پشت راننده هم آخوندی جوان نشسته بود که زل زده بود به تسبیحش و ذکر می گفت . همینطور که روی صندلی جا به جا شد ، سرک کشید توی آینه که صورت زن رو ببیند . به بهانه درست کردن کرواتش از توی آینه زل زد توی چشم زن ، زن هم با او چشم به چشم شد و ناگهان به صورت خیلی بی ربط یک صدایی مانند صدای گوز از زیر زن بلند شد . زن سعی کرد خودش را خونسرد نشان دهد و جمع و جور کند . پسر کوچک زن که روی پای زن دراز کشیده بود با دماغ آویزان و موهای عرق کرده کله اش را آورد بالا و با صدای بلند و لحنی تهدید آمیز گفت :
ــ مامان بی تربیت ! اگه به بابا نگفتم توی ماشین این آقا تاکسی ِ گوز دادی .
زن هول کرده بود و دستپاچه به راننده گفت آقا پیاده می شم . و به بچه تشر زد که ساکت و هنوز تاکسی کامل متوقف نشده بود که زن با عجله در را باز کرد تا پیاده شود . در همین حین یک موتور سوار که از سمت راست تاکسی می خواست سبقت بگیرد ، به در برخورد کرد و در را با خود کند و روی زمین پرت شد و با موتور و در کنده شده در هم پیچید . راننده تاکسی که با لهجه غلیط رشتی حرف می زد و می خواست جلوی آخوند و مرد کرواتی خونسرد و مودب به نظر بیاید رو به زن کرد و گفت :
ــ خواهر من ، عزیز من ، یه گوز دادی ، طوری نشده حالا ، اشکالی نداره ، منم می گوزم ، شوهرتم می گوزه ... و بعد نگاهی به مرد کرواتی و بعد آخوند کرد و انتخاب کرد که کدام یکی را در مثال وارد کند . با دست مرد کرواتی را نشان داد و گفت :
ــ اصلن همین آقای کرواتی هم میگوزه
بعد نگاهش افتاد روی موتور سوار که غرق در خون بر روی زمین جان می داد و متوجه گرفتاری که برایش پیش آمده بود شد . عصبی رو به زن کرد و فریاد کشید :
ــ همشیره یه گوز دادی با همون یه گوز ، مادر اون ننه مرده و ماشینم و خود ِ من رو با هم زدی گایدی رفتی د ِ ... .

هیچ نظری موجود نیست: