مولانای نورباوران ، نقطه ی پرگار بخشی ازوجود ، با جمعی
از همراهانش می رفتند که شمس خود را به مولانا رساند و از
مولانا سوال کرد :
ــ با یزید ( عارف مشهور و به عشق رسیده )بزرگتر است یا
محمد (درود نورباوران بر او باد) ؟
به نقل از مناقب العارفین نوشته ی افلاکی پاکزاد :
مولانا فرمود از هیبت آن سوال ، گویا هفت آسمان از همدیگر
جدا شد و بر زمین فرو ریخت و آتش عظیم از پای من به
جمجمه ِدماغ زد و دیدم که دودی از ساق عرش برآمد.
مولانا جواب داد :
ــ محمد رسول الله بزرگتر آدمیان بوده ، چه جای بایزید است .
شمس فرمود :
ــ پس چه معنی است که محمد با همه ی عظمت خود ما عرفناک
حقَ معرفتک فرماید و این ابا یزید : سبحانی ما اعظم شأنی و انا
سلطان السلاطین گوید ؟
مولانا نگاهی به شمس انداخت . حس آتشگون ِ وجود ش هر آن بیشتر
از پیش روحش را می خروشاند ، بدون معطلی جواب فرمود:
ــ ابایزید را تشنگی از جرعه ای ساکن شد ودم از سیرابی زد و کوزه
ادراک او از آن مقدار پر شد وآن نور به قدر روزن خانه ی او بود اما
حضرت مصطفی را استسقای عظیم بود و تشنگی اندر تشنگی و سینه
مبارکش به شرح ِ : الم شرح کیف لک شرح صدرک ، ارض الواسعة .
گشته بود ، لاجرم دم از تشنگی زد و هر روز در استدعای قربت زیادتی
بود . و از این دو دعوی ، دعوی مصطفی عظیم است . از بهر آنکه
چون بایزید به حق رسید ، خود را پر دید و بیشتر نظر نکرد ، اما محمد
مصطفی هر روز بیشتر می دید و پیشتر می رفت ، انوار عظمت و قدرت
حکومت حق را یوماً به بیوم ٍ ، ساعة ً به ساعةٍ زیاده می دید . از این روی
ما عرفناک حق معرفتک می گفت . شمس الدین نعره ای بزد و افتاد .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر