۱۳۸۴ تیر ۷, سه‌شنبه

قبیله

از ساعت 10 شب نشستیم خانه نیما ودر نهایت ساعت 3 بامداد
به خانه دکتر رسیدیم . دکتر همه را جان به لب کرد تا بیاید پایین.
بعد هم که آمد ، سه بار رفت بالا و وسایلی که جا گذاشته بود را
برداشت و به داخل ماشین آورد .
البته سر من و آرش و نگار گرم بستن چادر نگار بود که جلدش گم
شده بود و جمع نمی شد . هر کار می کردیم این لعنتی بسته نمی شد .
البته در نهایت آن چادر را در اتراقگاه به حال خودش رها کردیم
شاید که چوپانها با راه حل های خاص خودشان به نحوی از آن استفاده
کنند .
بعد ازاین که دکتر هم به ما پیوست به سمت عوارضی حرکت کردیم
اما نیما تلفن زد که دکتر می گوید یک چیزی جا گذاشته ام و باید برگردم
به خانه. فکر می کنید قیافه من و نگار و آرش چه شکلی شده بود .
در نهایت دکتر با سیاوش دوست امید رفت تا وسایلش را بر دارد و من و
امید و آرش و نیما کنار اتوبان سیگاری دود کردیم و به اتفاق گپ زدیم ،
بعد از یک ربع ساعت روده درازی سرمان رابالا کردیم ودیدیم که درست
زیر تابلو توقف ممنوع ، حمل با جرثقیل ایستاده ایم .
البته چند عکس هم از این خلاف کاری انداختیم و بعد جای ماشین ها را تغییر
دادیم .دکتر که برگشت متلک بود که می شنید :
دکی ، کی گفته بود تو یکی
دکی !! ... زکی !!!
و ...
دوباره حرکت کردیم ، در طول راه من و نگار به جان کندن سعی در بکار
انداختن سیستم صوتی ماشین داشتیم که در نهایت موفق شدیم . حدودن از
بازگشت دکتر نیم ساعت بیشتر نگذشته بود که متوجه شدیم که ماشین پنچر
است . در طول پنچری گرفتن نگار گفت :
ــ آخ جون ، من عاشق سفر هایی هستم که همش وسطش درد سر درست
میشه .
من هم گفتم :
ــ آره ، معمولن سفر های اینطوری خیلی خوش می گذره .
در طول راه ، زمان با حرفهای صد من یه غاز و ذکر خاطرات دوران
جهالت گذشت . در یکی از رستورانهای بین راه توقف کردیم و نیم رویی
خوردیم و چای صبحگاهی را نوشیدیم و دوباره به راه افتادیم .
هوا روشن شده بود و ساعت حدودن هشت صبح بود که به جنگلبانی رسیدیم.
جنگلبانان نیما را به خوبی می شناختند ، او را هر سال در این فصل می دیدند و
بعد از کلی ماچ بوسه و شوخی و خنده ، وقتی اشتیاق ما رابرای بالا رفتن دیدند
با نیما قرار گذاشتند که یک روز صبح بیایند دنبالش و او را به روستایشان ببرند
تا کودکان روستا با نیما آشنا شوند و نیما بدون لحظه ای درنگ درخواست آنها
را قبول کرد و با آنها قرار گذاشت .
ما به طرف ارتفاعات جنگل در راههای خاکی و پر دست انداز کوهستانی حرکت
کردیم ...

هیچ نظری موجود نیست: