۱۳۸۴ تیر ۹, پنجشنبه

قبیله


در شیب تند جاده به بالا می رویم . اینجا دیگر کشف حجاب شده . مانتو
و روسری ها برداشته شده است . درست مثل زمانی که هواپیما از مرز
هوایی ایران خارج می شود .
نگار از پنجره رفته بیرون و روی چهار چوب پنجره ماشین نشسته است.
من هم می خواهم بیرون بروم ولی آرش می گوید :
ــ کوچولوبا اون وزن80 کیلوییت نرو روی چهار چوب پنجره ماشین چپ
می شود .
می گویم:
ــ هرجا چپ شد خودم هل می دهم تا راست شود .
با خنده و با لحنی موزیانه می گوید :
ــ راست کنی ؟ چی رو راست کنی ؟
می خندم و در نهایت من هم از پنجره بیرون می روم ، ما اولین ماشین
هستیم بعد از ما نیما ، بعد از نیما ، امید و سیاوش ، ... همین طور به
ترتیب بقیه همسفران مثل قطار، پشت هم ، در سینه کش جاده سبز
پشت هم بالا می آیند . به نگار می گویم:
ــ می دانی نگار ، در بعضی مناطق اقتدار وجود دارد . به قول سرخ پوستان
روح دارد . آنها می گفتند روح و من می گویم اقتدار محیطی . برای خبر دار
کردن اقتدار محیطی هر منطقه وقتی وارد محدوده آن اقتدار یا روح می شوی
باید با صداهای خاصی آن اقتدار یا روح منطقه را خبر دار کنی . باید با سر
و صدایی خاص که در پس آن صداها قصد ( نیت ، اراده مطلق ) خبر دار کردن
اقتدار منطقه وجود دارد، آمدن خودت را اعلام کنی . نگار می پرسد:
ــ چه جور صداهایی ؟
می گویم :
ــ جیغ های منقطع یک چیزی شبیه این ... هو وووو هی ی ی . هووووووووو هو
هوهو هو
از خنده ریسه می رود ومی گوید :
ــ این عین صداهای سرخپوستان است وقتی که می خواستند بجنگند .
ــ دقیقن همین طور است ، سرخپوستان در هنگام جنگیدن این صداها را درمی آورند
تا از کمک روح آن منطقه بهره مند شوند .
نگار و من شروع کردیم با ریتم یکی از آهنگهای یاهل جیغ کشیدن . این جیغ کشیدن
مانند یک اپیدمی همه همسفران را در بر گرفت و همه جیغ می کشیدند و از همه
مضحک تر نیما بود که با جیغ هایش ریتم بابا کرم گرفته بود .
انرژی که با تخلیه خودمان از سر و صدای شهر ، با جیغ زدن گرفتیم آنچنان بالا بود
که قادر به بیان آن نیستم . راه پر از مه و رطوبت بود گهگاه حیوانات کنجکاوی را
می دیدیم که برای یافتن منبع سر و صدا به نزدیکی جاده می آمدند .
بعد حدود دو ساعت بالا رفتن از جاده خاکی جنگل به یک دو راهی رسیدیم و از
مسیر جاده اصلی خارج شدیم و باز هم یک ساعت راندیم تا به اتراقگاه که جایی
دنج و دور از دسترس بود رسیدیم.
جالب تر اینکه هرچه ارتفاع بیشتر میشد از میزان مه و رطوبت کاسته می شد .
وقتی که به محل رسیدیم مه کاملن از بین رفت و وقتی از ماشین پیاده شدیم یکی از
زیباترین مناظر عمرم را دیدم .
در ارتفاعی که ما قرار داشتیم جنگل های سبز ِ ............ دیده می شد . مه در تمام
اطراف ما قرار داشت و ما بر قله ای بر فرازجنگلی مه آلود قرار داشتیم و نور آفتاب
نوازشمان می داد .
با وجود اینکه هیچ کدام از ما نخوابیده بودیم هیچکس میلی به خوابیدن نداشت ومحیط
آنچنان انرژی داشت که بعد از 24 ساعت بیدار بودن همه سرحال و خندان و پر انرژی
بودند. مردان قبیله شروع به بر پا کردن چادر ها کردند .

هیچ نظری موجود نیست: