۱۳۸۴ تیر ۴, شنبه

جوال دوز


موضوع انشأ : انتخابات

صبح که از خواب بیدار شدیم ، پدرمان به ما گفت اگر بعدن ها می خواهید
که امکانات وطن برای شما حلال گردد باید در انتخابات ها شرکت نمایید .
پدرم می گفت : به هر کس می خواهید رای بدهید ، اینجا دموکراسی نیم بندی
هست که از قضا از سرمان هم زیادی است . پدرم می گوید اعتدال ، اعتدال
من را به یاد مناطق معتدل ونیمه خشک بیابانی می اندازد که زمستانهای سرد
و تابستان های گرم دارد . یعنی افراط در سرما و تفریط در باران و برکت .
یعنی استبداد و وضع بد اقتصادی .
به پدرم که اینها را می گویم می گوید بچه ک* شعر نگو . معتدل باش ، اعتدال
یعنی هاشمی رفسنجانی .
من از هاشمی خوشم نمی آید . اما ازدخترانی که از هد بند های هاشمی به سرشان
می بندند خوشم می آید . دیشب یکی از آنها در پشت چراغ قرمز به من میگفت :
رفسنجانی که بیاید برایمان دیسکو باز می کند و آن وقت او در دیسکو با من از
این رقصهای بی تربیتی که پی ام سی نشان می دهد می کند . وبعد به من گفت که
فردا باید رای بدهم . من هم چون دیدم تا تنور داغ است باید بچسبانم مگر نه دوستانم
که در ماشین هستند به من خواهند گفت پپۀ اوسکولی ، به آن دختر که خیلی میک آپهای
غلیظ و اشتها آوری کرده بود گفتم اگر می خواهی من رای بدهم ، باید به من ماچ
بدهی ، اما اوگفت فردا با او بروم و رای بدهم تا اوبتواند به من ماچ بدهد .
اما من که ماست خور او را چسبیده بودم گفتم باید ماچ بدهد و او قبول کرد ماچ بدهد
به شرطی که من هم رای بدهم . چون ما می ترسیدیم که کله مان را از پنجره ماشین
بیرون کنیم و وسط ترافیک اتوبان ماچ به هم بدهیم ، قرار شد که آنها مرا اتو
بزنند ، وقتی من اتو زدم ، عقب ماشین آنها که رونیز بود و خیلی جا باز بود نشستم
و آن دختر هد بند به سر که رای ماچ دار جمع می کرد چند بار محکم لب های من را
ماچ کرد و گفت چه لبهایی . من هم گفتم ، بیایید خانه من تا با هم برنامه های انتخاباتی
آقای رفسنجانی را ماچ مالی کنیم وآنها هم که از ترافیک خسته شده بودند به خانه ما
آمدند و با هم مشروبات نجسی دار خوردیم و ماچ بازی کردیم تا آقای رفسنجانی رای
های بیشتری بگیرد .
وقتی آنها رفتند ما هم خسته بودیم و بحث های سیاسی دار کردیم . ظهر ساعت 2 بیدار
شدیم و ناهار صبحانه خوردیم و فکر کردیم برویم رای ماچهایمان را بدهیم تا ماچ ها
حلال باشند . وقتی دم در مسجد رسیدیم آن دختر هد بندی ها را دوباره دیدیم که هد بند
نداشتند و یک مانتوهای تنگی که خیلی ماچ آور بود پوشیده بودند .
آنها از ما پرسیدند که ماچ داده اید ، ببخشید ، اشتباه شد ، آنها از ما پرسیدند که رای
داده اید وما هم در کمال خالی یندی گفتیم که داده ایم ، آنها گفتند به خاطر اینکه رای
داده ایم باید به خانه آنها برویم ، اما من به دوستانم گفتم که آنها می خواهند از ما
سود جویی ماچی بکنند وبه خاطر همین ما می توانیم به دیده بان حقوق بشر شکایت
کنیم . اما بچه ها به من گفتند خفه شو روانی .
خانه آنها در فرشته بود و بزرگ بود و آنجا خیلی خوب بود مخصوصن که درجکوزی
ماچ بازی خیلی مزه می دهد . شب که خسته به خانه آمدم مادرم پرسید رای داده ای ؟
ومن هم به دروغ گفتم آره و پدرم از آن طرف با متلک به من گفت جای مهرش روی
صورتت مانده ومن در آینه دیدم که جای یکی از ماچ ها ی خداحافظی روی صورتم
مانده است .
هم اکنون هم که این ها را می نویسم احساس حرام بودن آن ماچ ها به من دست داده
است ، اما من می دانم که مهم نیت است نه ماچ .
تلویزیون مدام می گوید امروز خیلی شور بوده و من فکر می کنم خوب شد من رای
ندادم مگر نه از شوری نمی شد این آش را تحمل کرد .
تلویزیون می گوید امروز مشت محکم زدیم و دهن آمریکا با این کار ما گاییده شده
است ، من به دست هایم نگاه می کنم و به جکوزی و هدبند و ماچهای حرامی که
کرده ام فکر می کنم .
مادرم می گوید مثل کله پاچه خوردن رای داده است ، آخه مادربزرگم همیشه می گفت
کله پاچه راباید چشم بسته خورد ، اما این روزها همه می گویند کله راباید گذاشت لای
پاچه و بعد خورد . من اما در فکر دیسکو می باشم که با دختران هد بندی رقصهای
بی ناموسی بکنم .

هیچ نظری موجود نیست: