من دیروزمردم . درست تر بگویم . خودم را کشتم. دیروز من خود را برای آدمی که
عاشقش بودم کشتم تا برایش مرده باشم . مردم تا راحت برود . از صمیم قلب باور کند
که مرده ام . تا زمانی که نمرده بودم خوب رها نمی شد . مدام در قلبم را می زد . مدام
دلشوره اش در دلم بود . همش فکر می کردم تمام نشده . اما حالا مطمئنم که تمام شده .
عاشقش بودم کشتم تا برایش مرده باشم . مردم تا راحت برود . از صمیم قلب باور کند
که مرده ام . تا زمانی که نمرده بودم خوب رها نمی شد . مدام در قلبم را می زد . مدام
دلشوره اش در دلم بود . همش فکر می کردم تمام نشده . اما حالا مطمئنم که تمام شده .
وقتی آدم می تواند خودش را با یک کلمه برای کسی بمرگاند ، چه نیازی به قرص
و گلوله .
می دانستم با آنکه همه چیز تمام شده بود ، هنوز در ذهنش یک آدم بکر و معصوم بودم ،
یک قلب مهربان و یک روح عاشق . اینطوری نمیتوانست خوب انتخاب کند . شاید حداقل
دنبال بعضی از چیزهای من در قالب دیگری می گشت . حالا حداقل دنبال ایده آل های
جدیدش می رود. اگر خوب انتخاب می کرد وآن اشتباه بزرگ را نمی کرد مجبور نبودم
بمیرم . اما او اشتباه کرد و من ناچار شدم بمیرم .
جای تاسفی نیست آنگاه که در جایی از راه ، ناگاه ، مرگ دست بر دوشت می گذارد و
می گوید تمام .
تمام .
می دانستم با آنکه همه چیز تمام شده بود ، هنوز در ذهنش یک آدم بکر و معصوم بودم ،
یک قلب مهربان و یک روح عاشق . اینطوری نمیتوانست خوب انتخاب کند . شاید حداقل
دنبال بعضی از چیزهای من در قالب دیگری می گشت . حالا حداقل دنبال ایده آل های
جدیدش می رود. اگر خوب انتخاب می کرد وآن اشتباه بزرگ را نمی کرد مجبور نبودم
بمیرم . اما او اشتباه کرد و من ناچار شدم بمیرم .
جای تاسفی نیست آنگاه که در جایی از راه ، ناگاه ، مرگ دست بر دوشت می گذارد و
می گوید تمام .
تمام .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر