سالک جنگجو می داند که او فقط یک انسان است . تنها پشیمانی او این است که زندگیش
چنان کوتاه است که او نمی تواند به تمام چیزهایی که دوست دارد ، چنگ اندازد . اما این
امر برای او مسئله ای نیست ، فقط تاسف است .
برای سالک مبارز احساس اهمیت کردن وجود ندارد . احساس اهمیت کردن آدمی را سنگین
و دست و پا چلفتی و خودبین می کند . از او موجودی دروغگو و متزور می سازد . او برای
آنکه بت درونیش در پیشگاه دیگران نشکند ، دربسیاری از مواقع ، به راحتی دست به هر
جنایتی می زند . سالک باید سبکبار وروان باشد و تن به هر آلودگی نیالاید . اما اگر در ره
ندا آمد که :
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید .....که سالک بی خبر نبود ز راه رسم منزلها
نباید به دل ، شک و تردید راه دهد .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر