۱۳۸۹ آبان ۳۰, یکشنبه

فتنه گران، شعري زيبا از مصطفي بادكوبه ايي

چندی است دلم یکدله با فتنه گران است
این هم بیقین معجزه ی دور زمان است
چون "فتنه گری" بانگ عدالت طلبی شد
دل بهر خدا یکدله با فتنه گران است

بیداد چو شد میوه ی آزادی و قانون
بیچاره دلم عاشق ظلم و خفقان است
جایی که چکد خون دل ازابربهاری
والله که بهاران خجل از فصل خزان است

روزی که شب قدر بود شام جهالت
قرآن متنفر ز حلول رمضان است
زاهد که وضویش همه از خون دل ماست
تکبیر نمازش به یقین ننگ اذان است

دیروز چو حلقوم "ندا" غرقه به خون شد
فردا بخدا روز ندای همگان است
با مرگ دو صد آرش و سهراب و سیاوش
این مام وطن دل نگران دل نگران است

دیدیم به دنبال هوی و هوس شیخ
هر لحظه فرامین خدا در نوسان است
چون با تو جهنم شده این باغ اهورا
بی تو بیقین غرفه ای از باغ جنان است

ما را چه به بدبختی لبنان و فلسطین
جایی که وطن یکسره در آه و فغان است
ای غره به همدردی باغزه و اعراب
این کرد و بلوچ است که درحسرت نان است

هر چند نبینی تو ولی ملت ایران
شیری است که برپرچم خورشید نشان است
برملت ما تکیه کن ای شیخ که بینی
هرگوشه یکی آرش با تیروکمان است

سوگند خدا را به قلم نیز نخواندی
در کیش تو اصحاب قلم مدحیه خوان است
از بس که شکستید قلمهای مخالف
هر نشریه ماتمکده ی اهل بیان است

بر دوش منه بار ستم را هله ای شیخ
کاین بار گران بار گران بار گران است
این بانگ نه بانگی است که از یآس برآید
حلقوم " امید" است که با جامه دران است

مصطفی بادکوبه ای(امید)