۱۳۸۷ فروردین ۲۱, چهارشنبه

دوست دوران کودکی و نوجوانی ام بود . بعد از ازدواج کردن او دیگر ندیدمش تا دیروز وقتی داشتم از سوپر خرید میکردم جلویم سبز شد اولین خاطره ای که از او به ذهنم رسید و به خودش هم گفتم این بود :

آن زمان گرس می کاشتم و کلی داستان با آن بوته اسرار آمیز داشتم . یک تخم خوب و نژاد قوی می کاشتم و وقتی بزرگ می شد باهاش حرف میزدم . موزیک برایش می گذاشتم . کود های مخصوص شیمیایی و ارگانیک که در دانشگاه و در کلاسها می آموختم را بهش می دادم و گاهی دوستان که پیشم می آمدند یکی رول می کردیم و دور هم می زدیم . علفهای خوبی از آب در می آمدند . وحشی و دیوانه وار . یک بار این دوستم مهمان من بود و بعد از دیدن من می خواست پیش دوست دخترش برود . وقتی یکی دو چپق دود کردیم خواست برود . رفت سر میز ادکلن ها و کرم و ژل های به قول مامان مزون آرایش من . گفتم چطور بود ؟ گفت مالی نبود . من رو که کاری نکرد .
سپس کرم سولاریوم را برداشت و جای ژل سر به موهایش زد و سوئیچ ماشین و کادو تولد دوست دخترش را جا گذاشت و پیاده رفت خانه شان و یادش رفت که قرار داشته .