۱۳۸۶ بهمن ۳۰, سه‌شنبه

...13...

سیزده یا به قول تهرونی های قدیمی سینزده نحس نیست . شماره این پست را می گویم ... اصلا نوشته نحسی در آن ننوشته ام ... در مقیاس خوشحالی با آن خری که در کارخانه تی تاپ سازی ول شده بود و تیتاپ بر بدن می زد قابل مقایسه ام .

برگه های امریه که محل ادامه خدمت هر کس را در آن مشخص می کنند را پخش می کردند . اسم افراد را از روی برگه می خواندند و
برگه امریه را دستشان می دادند و البته هنگام دادن امریه محل خدمت آن فرد را هم می گفتند . بچه هایی که شرایط داشتند تقریبا خیالشان راحت بود . شرایط دار به کسانی میگویند که به علت شرایط خاص زندگیشان در شهر خودشان می افتند . شرایطی مانند تک فرزندی یا قیمویت شخصی از اعضای خانواده یا تحت پوشش کمیته امداد بودن و پدر نظامی بودن و ... من هیچ یک از شرایط لازم را نداشتم با اینکه برادرانم ایران نیستند و پدرم بیمار است باز هم مشمول شرایط خاص دار ها نمی شدم . برای همین میتوانستم در هر کجای ایران تقسیم شوند .اما استرسی نداشتم نمی دانم چرا اما واقعا استرسی نداشتم و صابون اینکه به هرجایی از ایران بروم را به تنم مالیده بودم . اسمم را که خواندند برای گرفتن برگه بلند شدم که فرمانده که برگه را تحویلم میداد هنگام تحویل برگه گفت :
ــ تهران ، افسر آموزش ، تبریک آریا ، مربی شدی . بهت میاد .

خوشحال بودم .نه تنها به خاطر تهران افتادنم بلکه بیشتر به خاطر اینکه میتوانستم آموخته هایم را در اختیار بخش کوچکی از نسل جوان بگذارم . در هر دو ماه 120 نفر که در یک سال و نیم ادامه خدمتم می شود حدودا 8 ....9 دوره حدودا بین نهصد تا هزار و صد نفر از جوانان تحصیل کرده ایران . کار دشوار و بسیار سختیست . مسئولیت بالایی دارد و اگر خوب انجام ندهی اضافه خورش ملس است . اما از صمیم قلب دوستش دارم .

یک افسر آموزش همانطور که مربی سربازان است ، دوست و غمخوار آنها و سنگ صبورشان نیز محسوب می شود . اگر چه در یک ماه اول باید خیلی بد اخلاق و جدی و با دیسیپلین بود و آنها را جو خشک ارتش آشنا کرد اما با گذشت زمان رابطه ای صمیمانه بین یک افسر آموزش و افراد تحت فرمانش ایجاد می شود . دوستی هایی خوب و خاطره ساز .

از این به بعد هر شب خانه می آیم و می توانم مثل همیشه باشگاه بدنسازی ام را بروم ، این برایم مهم است زیرا باید آمادگی بدنی ام را مثل همیشه بالا نگهدارم . کسی که به آنها ورزش می دهد و آنها را می دواند و بدنهایشان را می سازد من خواهم بود و این خیلی مهم است که این بخش از کارم را بهتر از دیگران انجام دهم . زیرا چیزی است که در کل زندگی سربازان تحت آموزشم به دردشان خواهد خورد .

کارهای زیادی باید انجام دهم . مربی کوهستان دوره تکاوری اصرار زیادی کرده که به باشگاه صخره نوردی اش بروم و به صورت حرفه ای این رشته را ادامه دهم . خودش مربی آن باشگاه است . این هم هفته ای یکی دو روز وقت میگیرد . از همه مهمتر خواندن فوق لیسانس است . اگر چه هنوز بین دو رشته ادبیات فارسی و جامعه شناسی مردد هستم اما به احتمال قوی رشته جامعه شناسی را انتخاب خواهم کرد . دوستانم میگویند این چه ربطی به رشته اصلی تو دارد میگویم ربطش توی دلم است . میخواهم رشته ای که دوست دارم را بخوانم .

حالا که درجه هایم را گرفته ام میتوانم مثل آدم زندگی کنم . خیلی خوش شانس بودم که تهران افتادم خیلی از بچه ها شهرستان افتاده اند . شهرستان های خفن مانند سر پل ذهاب و شوشتر و کرمانشاه و پسوه و خیلی جاهای تخمی تخیلی دیگر که خدمت در آنها واقعا سخت است . امیدوارم که به خوبی و خوشی و به سلامتی خدمتشان را به پایان ببرند .