تو یک شروع تازه ای ، برای شعر بی کسی
تـبـسـمـی دوبـاره ای ، در الـتهاب بی کـسـی
...
تو یک سرود تازه ای برای شاعری که باخت
تمام سرگــذشـت خـود ، در آن قمار بی کسی
...
دراین زمان که مردمان ، به قیل ، قال می دهند
سکوت ما نشـانـه ایـست ، از اختناق بی کسی
...
تو آمدی به خواب من ، من از تو مست گشته ام
اگر چه جاودانه نیست ، سراب و وهم بی کسی
...
بهار در نگاه تــو ، بـــه مـن سـلام مـی کند
اگرچه من درختیم ، در این خزان بی کسی
...
من از ریا و زهد ِ خشک فرار کرده ام ولی
نگاه کافرت کشید ، مرا به کـفـر بـی کـســی
...
نسیم خاطرات دور ، تو را به من رسانده است
زبانه زد دوباره عشق ، به دست باد بی کسی
...
به هر کسی رسیده ام ، دچار درد ِ علت است
ندیده ام پدیده ای ، به شکل ِ درد بی کــســــی
...
ببین که شور دیدنت ، مرا کجا کشانده است
بخوان از این تغزلم ، حدیث ِ عشق بی کسی
...
اگرچه بودنت کم است ، برای دست آریا
ولــی خــیــال لـمـس تو ، شده خیال بی کسی
...............................................................
... برای آنکس که از من حسی دیگر را طلب کرد . آتش درون به دیگر سو
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر