۱۳۸۵ شهریور ۲۵, شنبه

نمی دونم ازحیوونی مثل تو کجا باید شکایت کنم . با شما نیستم دوستان وبلاگ نویس ، این دیــالوگی است
که بین من و سگم ( سزار) رد شده اما بدل نشده !
ــ آخه پدر سگ ، من بـهت کم می رسـم ؟ هـر روز تو ایـن سایتهای اینترنتی برات دنبال خوردنی جدید و هله
هولۀ خوشمزهو سالم می گردم ، همه عروسکهایی که دخترا برام میآرن رو بهت هدیه میدم که گاز گازشون
کنی . تا حـالا حـتـا سرت داد نـزدم . از وقــتی که یـه تولـه بودی بهت شیر می دادم و تو هم بی تفاوت از این
همه مهر شبه پدرانه ، فرتی می ریدی وسط اطاقم . حتا اون موقع هم عادتت دادم که با یک «ای پسر بد»
حداقل اگه دست از این کارت بر نمی داری ، یکم احساس شرمنده گی کنی .
اینکه دندونات داشت در می آمد و لثه ت خارش داشت رو انگار یــادت نــیــست که بـا ایـن چشـمـهای خیره و
بازیگوشت مثل یه توله دو سه ماهه مشنگ به من نگاه می کنی . اون موقع که دست و بالم هـمـش زخـم و زیـل
بود رو میگم ، یادت نیست اول دستم رو خون مینداختی بعدش خیر سرت مهربــــــــون میشدی روی زخمهام
رو لیس میزدی تا صدای مامان در بیاد که مرض میگیرم ؟ یادت رفته ؟
خدا وکیلی یک لنگه از کفشهای کیلر لوپ نازنینم رو جویدی و نمی دونم چطوری خوردیش ، هیچی بهـــــت
نگفتم . تیشرت نیمچه نوی بـِـنـِــتــُنـَـم رو سوراخ سوراخ کردی هیچی نگفتم . حولۀ آفتاب گرفتنمو تصاحب
کردی و من در کمال ایثار و فارغ از اینکه تو مثل همه اخلاف و اسلافت کور رنگ هستی این همه هنر
رنگ آمیختگی رو نمی تونی تشخیص بدی ، اون رو با کلی نوازش و سنگدون مرغ ِ نیمه آب پز بــــهــت
هدیه دادم تا وقتی حموم می برمت با اون تمیزت کنم و تو هم بعدش با حولت حسابی کشتی بگیری . حتا این
پوماهایی که نوی نو خریده بودم هم برداشتیی و اول پوزه درازت رو کردی توش بعدش هم زبونه کـــفـــش
خوشگلم رو کندی !! این رو هم چیزی بهت نگفتم !
اما اینکه دفتر یادداشت های نازنین من ، مــخــلوقــات تــراوشـات ذهنی من رو بردی و پـر پـر کردی بحث
دیگه ای داره . هیچ میدونی که با پر پر کردن اون دفتر چند نفر رو نابود کردی ؟ نـیــشــت رو بـبـند پسر ِ بد ،
منظورم خواننده هام نیستن بزمجه ، منظورم شخصیت داستانها و شعرام بود . شعر هایی که هیچ نسخه دیگه ای
هم ازشون ندارم .
برای اینکه بفهمی چه کار بدی کردی همین جا رسما اعلام می کنم که زمان ازدواج کردنت به علت عدم موافقت
پدر ( که خودم باشم ) حدودا یک سال رفت بالا . نیشت رو ببند الان هنوز گرمی حالیت نیست . یــه چــنــد مــاه
دیگه که برای خودت سک بالغی شدی و شب و نصفه شب زوزه می کشیدی و می گفتی من مــی خـــوام تـــــو
نوه هات رو ببینی ، بهت می گم که داستان چه جوریاس !!
پسر بد د د ...

هیچ نظری موجود نیست: