ــ بعدش تو چیکار کردی ؟ تلفن زدی کلانتری که بیان من رو بگیرن . بابات رفت کلانتری از
من شکایت کرد ...
ــ معلومه که باید اینکار رو می کردم ...
ــ پای خواهر و شوهر خواهر من رو کشوندی به کلانتری که ضمانت بدم . از تعهد گرفتن
....( هق هق ) دیگه مزاحمت نشم .
ــ رسیدیم ، پیاده شو ببینم . تا بهت تلفن نزدم هم بهم تلفن نزن . همین و بس ،
ــ من تا باهام حرف نزنی پیاده نمیشم .
ــ پس تا حالا چه گهی می خوردم ؟ گل لگد می کردم ؟ تو باید بفهمی که برای من سریش
بازی نمی تونی در بیاری تا باج بگیری . دو روز با هم بودیم حالا می خوام دو روز صدات
رو نشنوم ، مثل یه آدم با شخصیت بگو باشه و برو خونتون . هزار بار بهت گفتم ، وقتی
اعصابت رو ندارم بهم گیر نده ، الانم برو پایین از ماشین .
ــ به من دستور نده ها ! من هر کاری بخوام می کنم .
ــ شاخ بازی در نیار ...
ــ اصلن می خوام شاخ بشم . می خوام شاخم رو تیز کنم ببینم چه گهی می خوای بخوری .
چیه ؟ چرا لبات رو اینجوری می کنی ؟ چرا همش تو باید حوصله نداشته باشی ؟ هیچ وقت
نوبت من نیست که بی حوصله باشم ؟ همیشه من باید نازت رو بکشم ؟ اگه میگی نمی خوای
من رو ببینی وحی مــُنزَل که نیست ؟ من اگه بخوام تو من رو ببینی باید من رو ببینی . تو فکر
کردی کی هستی ؟ همونقدر که تو توی رفاقت صادق بودی من هم بودم .
ــ بسه دیگه خیلی داری ک... شعر میگی . گورت رو گم کن و تا اطلاع ثانوی صدای نحست
رو نشنوم .
ــ بهم دستور میدی ؟ اطلاع ثانوی کی هست ؟ تا وقتی که هوس من رو بکنی؟ من از ماشین
پیاده نمیشم حالا که اینطور شد .
ــ تف به اون شرف پدر مادرت که تو رو گذاشتن اینجا رو دست من و خواهر بدبختت و
خودشون رفتن سوئد که تو اینطوری مغز ک..ن من رو بخوری .
دختر صورتش را پاک کرد و سعی کرد به زور لبخند بزند ، و بعد ناگهان پرید روی سر
پسر و صورتش را غرق بوسه کرد ، پسر با دست او را کنار می زد و سعی می کرد
خودش را از بغل او بیرون بکشد . دختر گفت :
ــ تو من رو بزرگ کردی . من یادم نرفته تو چقدر بهم کمک کردی . من همه چیز یادمه ،
اصلن به خاطر همینه که نمی تونم حتا تحمل کنم که یک روز هم بهم بگی من رو نمی خوای .
من عاشقتم . جون من با هم یه چپق علف بکشیم ، بعدش من قول میدم که بی خیال بشم و
از ماشین پیاده بشم . تا ده روز دیگه هم اگه بخوای بهت تلفن نمی زنم .
ــ جوینت نمی زنم ، آشتی هم نمی کنم . با این حرفهایی که امشب زدی حالا حالا ها
نمی خوام ببینمت . الانم اعصابم رو بیشتر از این به هم نریز و برو پایین ، یادت رفته
انگار وقتی برگشتی بهت گفتم به یه شرط باهات می مونم اونم این که دوست دختر دوست
پسر نباشیم . دو تا دوست باشیم . این کارهای تو لاشی بازیه . تو دروغگو هستی .
تو پول داشتی فقط دروغ گفتی که من بیام دنبالت و تو اینطوری مخ من رو بخوری .
ــ نه پول نداشتم . من دروغ نگفتم .
پسر در یک حرکت ناگهانی کیف دختر را در روی پایش برداشت و کیف پول را از آن
درآورد و اسکناسها را پرت کرد روی صورت دختر و با کف دست محکم روی ران
دختر کوبید . دختر ضجه زد :
ــ بگو دیگه ، یالا ، بگو من ج...ده م ، زود باش بگو من لاشیم ، بگو من یه دستمال کاغذیم
که تو ک... کش کثافت ، ک...رت رو باهام پاک می کنی . تو هم یه بچه پرروی مغرور
که اینطوری احساس قدرت می کنی .
در حالی که پایش را می مالید داد کشید :
ــ ک.. کش دیگه حق نداری من رو بزنی ، زورت رو روی من خالی میکنی ، کثافت ِ پست
خیلی احساس قدرت می کنی یه دختر رو می زنی ؟ اگه راست میگی برو یکی همقد خودت
رو بزن
پسر عصبی داد کشید :
ــ اگه پیاده شدی که شدی اگر نه پشیمونت می کنم لاشی ...
ــ تهدید نکن من رو عوضی کثافت ، تو می خوای تموم کنی با من ؟ تو همه این کار ها رو
می کنی که چند روز دیگه بگی دیگه من رو نمی خوای ، تو می خوای من رو دو در کنی
من اما یه طوری تموم می کنم که تو دلت می خواد . من یه کاری می کنم که هر وقت یادت
افتاد از من حالت بهم بخوره. من تا آخرش می رم ، تا آخرش می رم و خودم آخرش رو امضا
می کنم . فهمیدی ؟
دختر داد می کشید و با مشت به صورت پسر می کوبید ، پسر چند سیلی به صورت او زد و
سرش را محکم به شیشه کوبید . شیشه خون آلود شد دختر سرش را گرفته بود و می نالید .
پسر داد کشید :
ــ ج...ده گم شو از زندگیم بیرون ، دیگه نمی خوام تو زندگیم این ج...نده بازی ها رو ببینم .
برو گم شو از جلو چشمم دور شو ، هیچ وقت نمی خوام صدات رو بشنوم . گورت رو گم کن
برو دنبال زندگیت حروم زاده .
دختر سر شکسته اش را گرفته بود و و از دماغش خون بر روی مانتوی مشکیش می چکید و
محو می شد . دست کرد در ساق چکمه اش و هفت تیر کوچکی از ساقبند زیر پاچه شلوارش
جدا کرد و رو به صورت پسر گرفت . چشمان پسر برای لحظه ای گرد شد . آنگاه اشک در
چشمانش حلقه بست .با بغضی که انگار هیچ وقت تمام نمی شود گفت :
ــ این نفنگ رو یادم میاد کی بهت دادم ، ولنتاین سومین سال دوستیمون . یه محموله بزرگ
بود ، اما من این دسته استخونی رو برای تو کنار گذاشته بودم . خودم بهت تیر اندازی یاد
دادم . یادت میاد ؟ من عاشقت بودم . دیوونت بودم . تو رو یه طوری بزرگ می کردم که
دوست داشتم . طوری بتونم یک عمر باهات زندگی کنم . تا اینکه نیما پیداش شد . پیداش
شد و خواهرت رو گرفت . نیما اون موقع هنر پیشه معروفی نبود . اما شد . راهش رو بلد
بود . تو تغییر کردی ، گذشته ها رو یادت رفت ، توی باد غرور ِ بودن با یه مشت آدم
اسم دار و هیچی ندار موندی و من رو ، بابات رو ، مادرت رو یادت رفت .
حالا معطل چی هستی ؟ ماشه رو بکش ، همین الان . تنفرت رو بهم نشون بده ، بزار
صدای شلیک این گلوله بهم بگه چقدر بی کسم . بزار تک صدای این شلیک تنهاییم رو
فریاد بکشه . نشون بده که چفدر حرومزادم ، اونقدر که حتا تو ، حتا تویی که تنها آدم مورد
اعتمادم بودی ، تویی که همه اسرار و چیک و پوک من رو می دونستی هم حاضری
من رو بکشی .
دستان دختر شل شد . دستانش را پایین آورد . پسر انگشتان دختر که اسلحه را می فشرد
در مشت گرفت و با دست چپ از بین صندلی و در ماشین ، از زیر صندلی رولرش( هفت تیر)
را کشید و با یک شلیک دست دختر را از آرنج جدا کرد . دختر که دستش را در دستان پسر
می دید که جلوی صورتش تکان می خورد فقط جیغ می کشید . یک شلیک دیگر همسایه ها
را به کنار پنجره کشاند . تکه های سفید مغز دختر روی شیشه پخش شد . اما ماشین با سرعت
حرکت کرد .
خورشید در حال نوک زدن بود . شب بارش را بسته بود و روز سر رسیده بود .
شعله های آتش ماشینی که در تصادف با یک تانکر بنزین آتش گرفته بود و دو سرنشین آن
جزغاله شده بودند توسط نیروی های آتشنشانی خاموش نشد . بلکه آنقدر سوخت تا چیزی
برای سوختن باقی نماند .
راننده تانکر با حالتی خل وضع قسم می خورد که دختری با کله شکافته و داغون شده
روی راننده پریده راننده پریده بود و نمی گذاشت که راننده که پسر ی بود جلویش را ببیند .
راننده تانکر می گفت خودش محو این صحنه ترسناک حمله دختر تقریبن بی سر و یک دست
من شکایت کرد ...
ــ معلومه که باید اینکار رو می کردم ...
ــ پای خواهر و شوهر خواهر من رو کشوندی به کلانتری که ضمانت بدم . از تعهد گرفتن
....( هق هق ) دیگه مزاحمت نشم .
ــ رسیدیم ، پیاده شو ببینم . تا بهت تلفن نزدم هم بهم تلفن نزن . همین و بس ،
ــ من تا باهام حرف نزنی پیاده نمیشم .
ــ پس تا حالا چه گهی می خوردم ؟ گل لگد می کردم ؟ تو باید بفهمی که برای من سریش
بازی نمی تونی در بیاری تا باج بگیری . دو روز با هم بودیم حالا می خوام دو روز صدات
رو نشنوم ، مثل یه آدم با شخصیت بگو باشه و برو خونتون . هزار بار بهت گفتم ، وقتی
اعصابت رو ندارم بهم گیر نده ، الانم برو پایین از ماشین .
ــ به من دستور نده ها ! من هر کاری بخوام می کنم .
ــ شاخ بازی در نیار ...
ــ اصلن می خوام شاخ بشم . می خوام شاخم رو تیز کنم ببینم چه گهی می خوای بخوری .
چیه ؟ چرا لبات رو اینجوری می کنی ؟ چرا همش تو باید حوصله نداشته باشی ؟ هیچ وقت
نوبت من نیست که بی حوصله باشم ؟ همیشه من باید نازت رو بکشم ؟ اگه میگی نمی خوای
من رو ببینی وحی مــُنزَل که نیست ؟ من اگه بخوام تو من رو ببینی باید من رو ببینی . تو فکر
کردی کی هستی ؟ همونقدر که تو توی رفاقت صادق بودی من هم بودم .
ــ بسه دیگه خیلی داری ک... شعر میگی . گورت رو گم کن و تا اطلاع ثانوی صدای نحست
رو نشنوم .
ــ بهم دستور میدی ؟ اطلاع ثانوی کی هست ؟ تا وقتی که هوس من رو بکنی؟ من از ماشین
پیاده نمیشم حالا که اینطور شد .
ــ تف به اون شرف پدر مادرت که تو رو گذاشتن اینجا رو دست من و خواهر بدبختت و
خودشون رفتن سوئد که تو اینطوری مغز ک..ن من رو بخوری .
دختر صورتش را پاک کرد و سعی کرد به زور لبخند بزند ، و بعد ناگهان پرید روی سر
پسر و صورتش را غرق بوسه کرد ، پسر با دست او را کنار می زد و سعی می کرد
خودش را از بغل او بیرون بکشد . دختر گفت :
ــ تو من رو بزرگ کردی . من یادم نرفته تو چقدر بهم کمک کردی . من همه چیز یادمه ،
اصلن به خاطر همینه که نمی تونم حتا تحمل کنم که یک روز هم بهم بگی من رو نمی خوای .
من عاشقتم . جون من با هم یه چپق علف بکشیم ، بعدش من قول میدم که بی خیال بشم و
از ماشین پیاده بشم . تا ده روز دیگه هم اگه بخوای بهت تلفن نمی زنم .
ــ جوینت نمی زنم ، آشتی هم نمی کنم . با این حرفهایی که امشب زدی حالا حالا ها
نمی خوام ببینمت . الانم اعصابم رو بیشتر از این به هم نریز و برو پایین ، یادت رفته
انگار وقتی برگشتی بهت گفتم به یه شرط باهات می مونم اونم این که دوست دختر دوست
پسر نباشیم . دو تا دوست باشیم . این کارهای تو لاشی بازیه . تو دروغگو هستی .
تو پول داشتی فقط دروغ گفتی که من بیام دنبالت و تو اینطوری مخ من رو بخوری .
ــ نه پول نداشتم . من دروغ نگفتم .
پسر در یک حرکت ناگهانی کیف دختر را در روی پایش برداشت و کیف پول را از آن
درآورد و اسکناسها را پرت کرد روی صورت دختر و با کف دست محکم روی ران
دختر کوبید . دختر ضجه زد :
ــ بگو دیگه ، یالا ، بگو من ج...ده م ، زود باش بگو من لاشیم ، بگو من یه دستمال کاغذیم
که تو ک... کش کثافت ، ک...رت رو باهام پاک می کنی . تو هم یه بچه پرروی مغرور
که اینطوری احساس قدرت می کنی .
در حالی که پایش را می مالید داد کشید :
ــ ک.. کش دیگه حق نداری من رو بزنی ، زورت رو روی من خالی میکنی ، کثافت ِ پست
خیلی احساس قدرت می کنی یه دختر رو می زنی ؟ اگه راست میگی برو یکی همقد خودت
رو بزن
پسر عصبی داد کشید :
ــ اگه پیاده شدی که شدی اگر نه پشیمونت می کنم لاشی ...
ــ تهدید نکن من رو عوضی کثافت ، تو می خوای تموم کنی با من ؟ تو همه این کار ها رو
می کنی که چند روز دیگه بگی دیگه من رو نمی خوای ، تو می خوای من رو دو در کنی
من اما یه طوری تموم می کنم که تو دلت می خواد . من یه کاری می کنم که هر وقت یادت
افتاد از من حالت بهم بخوره. من تا آخرش می رم ، تا آخرش می رم و خودم آخرش رو امضا
می کنم . فهمیدی ؟
دختر داد می کشید و با مشت به صورت پسر می کوبید ، پسر چند سیلی به صورت او زد و
سرش را محکم به شیشه کوبید . شیشه خون آلود شد دختر سرش را گرفته بود و می نالید .
پسر داد کشید :
ــ ج...ده گم شو از زندگیم بیرون ، دیگه نمی خوام تو زندگیم این ج...نده بازی ها رو ببینم .
برو گم شو از جلو چشمم دور شو ، هیچ وقت نمی خوام صدات رو بشنوم . گورت رو گم کن
برو دنبال زندگیت حروم زاده .
دختر سر شکسته اش را گرفته بود و و از دماغش خون بر روی مانتوی مشکیش می چکید و
محو می شد . دست کرد در ساق چکمه اش و هفت تیر کوچکی از ساقبند زیر پاچه شلوارش
جدا کرد و رو به صورت پسر گرفت . چشمان پسر برای لحظه ای گرد شد . آنگاه اشک در
چشمانش حلقه بست .با بغضی که انگار هیچ وقت تمام نمی شود گفت :
ــ این نفنگ رو یادم میاد کی بهت دادم ، ولنتاین سومین سال دوستیمون . یه محموله بزرگ
بود ، اما من این دسته استخونی رو برای تو کنار گذاشته بودم . خودم بهت تیر اندازی یاد
دادم . یادت میاد ؟ من عاشقت بودم . دیوونت بودم . تو رو یه طوری بزرگ می کردم که
دوست داشتم . طوری بتونم یک عمر باهات زندگی کنم . تا اینکه نیما پیداش شد . پیداش
شد و خواهرت رو گرفت . نیما اون موقع هنر پیشه معروفی نبود . اما شد . راهش رو بلد
بود . تو تغییر کردی ، گذشته ها رو یادت رفت ، توی باد غرور ِ بودن با یه مشت آدم
اسم دار و هیچی ندار موندی و من رو ، بابات رو ، مادرت رو یادت رفت .
حالا معطل چی هستی ؟ ماشه رو بکش ، همین الان . تنفرت رو بهم نشون بده ، بزار
صدای شلیک این گلوله بهم بگه چقدر بی کسم . بزار تک صدای این شلیک تنهاییم رو
فریاد بکشه . نشون بده که چفدر حرومزادم ، اونقدر که حتا تو ، حتا تویی که تنها آدم مورد
اعتمادم بودی ، تویی که همه اسرار و چیک و پوک من رو می دونستی هم حاضری
من رو بکشی .
دستان دختر شل شد . دستانش را پایین آورد . پسر انگشتان دختر که اسلحه را می فشرد
در مشت گرفت و با دست چپ از بین صندلی و در ماشین ، از زیر صندلی رولرش( هفت تیر)
را کشید و با یک شلیک دست دختر را از آرنج جدا کرد . دختر که دستش را در دستان پسر
می دید که جلوی صورتش تکان می خورد فقط جیغ می کشید . یک شلیک دیگر همسایه ها
را به کنار پنجره کشاند . تکه های سفید مغز دختر روی شیشه پخش شد . اما ماشین با سرعت
حرکت کرد .
خورشید در حال نوک زدن بود . شب بارش را بسته بود و روز سر رسیده بود .
شعله های آتش ماشینی که در تصادف با یک تانکر بنزین آتش گرفته بود و دو سرنشین آن
جزغاله شده بودند توسط نیروی های آتشنشانی خاموش نشد . بلکه آنقدر سوخت تا چیزی
برای سوختن باقی نماند .
راننده تانکر با حالتی خل وضع قسم می خورد که دختری با کله شکافته و داغون شده
روی راننده پریده راننده پریده بود و نمی گذاشت که راننده که پسر ی بود جلویش را ببیند .
راننده تانکر می گفت خودش محو این صحنه ترسناک حمله دختر تقریبن بی سر و یک دست
شده بود و هیچ کار نمی توانسته بکند .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر