شش اپیزود گوسفندی
اپیزود اول
گوسفندان پشت هم صف کشیده اند و به هم تبریک می گویند که آنها هم
مانند اکثر اسلافشان به فیض شهادت نائل آمدند . خون زیر پایشان موج
می زند .
اپیزود دوم
بز گـَر گله با زنگوله ای زنگ زده راه را بر ابراهیم بستندی مر او را
ندا در دادندی ( با صدایی شبیه صدای بز گر گله ) :
ــ آهای ابراهیم ، آن قربانی اسحاق بود یا اسمائیل ؟
کوچکترین بره ی سیاه و سفید گله، بز گر ِ گله را خطاب کردندی ( با صدایی
شبیه صدای کوچکترین بره گله ) :
ــ چه فرقی دارد هنگامی که چاقو تنها گلوی پدر من را برید ؟
اپیزود سوم
می دانست که ندا در خواهد رسید . کارد چوبی را یواشکی زیر ردایش پنهان
کرد و به بهانه خارش، دستش را در تنبانش کرد و کارد اصلی را در آورد .
فرزندش را از روی تخته سنگ بلند کرد و تکاند و آنگاه گوسفند را خواباند ...
لاشخورها با حسرت به او و فرزندش که تمام لاشه گوسفند را با خود حمل
می کردند چشم دوخته بودند .
اپیزود چهارم
ــ پسرم شانس از آنجایت آوردی که ندا در رسید .
اپیزود پنجم
اولی
ــبابای من یک نبردبان دارد که با آن از آسمان ستاره می چیند .
دومی
ــ این که چیزی نیست بابای من سربازحاکم است و با معامله ش در
دژهای دشمن را می کند .
سومی
اینکه چیزی نیست بابای من یک بار که شب در جایم جیش کرده
بودم می خواست سرم را ببرد اما خدا نگذاشت .
اپیزود ششم ( برگشت به اپیزود اول)
آخرین گوسفند صف :
ــ آقای سلاخ سر من را هم ببر و راحتم کن . یک شب هم از ترس
آنفولانزای مرغی خواب ندارم .
سلاخ (با لهجه ترکی غلیظ) :
ــ آقا گوسفند ِ ! اوس شعر مُـس شعر نگو آ آ آ ، اونچه میگی مال مرغ
در ضمن تو هنوز پروار نشدی .
گوسفند جواب می دهد :
ــ به جان شما حواسم پرت شد ، منظورم سارس بود .
سلاخ :
ــ بهت می گم اینقذه شر و ور نگو ، اون مال ِ موش ِ که بخوری ،
تازشم سارس مریضی آداما بوده . فکر کردی من خرم ؟
گوسفند :
ــ تو نمیری منظورم ایدز بود ...
سلاخ :
ــ دیگه طاقتم تموم شد حیوون ِ زبون نفهم ، مریضی تو برفک گوسفندی
بوده بیشعور ، الان سرت رو می برم و باهات جوجه کباب درست می کنم !!
ــ آقای سلاخ من دو ساعته دارم برات حرف می زنم که بفهمی من تنها گوسفند
متکلم دنیا ...
ــ زرتی پرت نکن بابا ، سیکتیر ! من می خوام باهات جوجه کباب درست کنم !
سرم رو خوردی اینقدر زر زدی .
ــ نع ع ع .. بع ع ع ... بع ع ع ...خر ررر ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر