۱۳۸۴ دی ۲۷, سه‌شنبه

عقاب

امروز یک صورت عقاب طرح زدم که خودم عاشقش شدم .
همان عقاب رویاهایم بود انگار . با مداد و زغال ، وقتی کارم
تمام شد حیفم آمد که منقارش خونین نباشد پس خونی هم بر نوک
منقارش زدم و بعد فکر کردم رنگ زرد و نارنجی برای سایه
زدن در داخل قرنیه اش کار را بهتر می کند .
همه این کار ها را که کردم با زغال روغنی دور تا دور صفحه را
سیاه کردم . عقاب سرش را داخل سیاهی ها کرد .
به زبان آمد که : چرا در سیاهی من را گذاشتی ؟
جواب دادم : که تو خودت از سیاهی ها شکل گرفتی ، پس چرا از قرار
گرفتن در حصار سیاهی ناراحت شدی .
جواب داد : چه کس است که دوست دارد همیشه در خودش بماند ؟
گفتم : من !
گفت : تو افسرده ای ، دیوانه ای ، جانی هستی ! علاوه بر این که خودت
را در خودت اسیر کردی من را هم در خودم و خودت اسیر کردی !
گفتم : تا در خود فرو نروی یقین از خود نیز بی خویش برون نتوانی
ساکت شد و دیگر هیچ نگفت .
گفتم از او قول بگیرم که مرا به پرواز ببرد .یادم افتاد تنها پرتره ای
از سر عقاب است . سر عقابی که با من قهر است .

هیچ نظری موجود نیست: