شری راجنیش ( اوشو ) در سالهای دهه شصت میلادی کار خود را با
برپایی اردوگاهی در منظقه «مونت آبو» در هندوستان آغاز کرد .در
سالهای نخست با آزار و اذیت مردمی که دوست نداشتند از خواب کهن
خود بیدار شوند ، روبرو شد . ولی همان مردم آرام آرام به ترانه هایی که
ریشه در فرهنگ و درونی ترین کانونهای هستی داشت ، خو گرفتند و
دیدند که او چیزی را می گوید که آنها می خواهند و نمی توانند بر زبان
بیاورند .
بنا به گفته هوادارانش ، اومردی کامل است ، رو حانی و نورانی کسی
همانند لائو تسته ، بودا ، کریشنا و ...
او به زبان انگلیسی سخن می گوید و بداهه گو است . زبان او برنده چون
شمشیر و صریح چون آفتاب است . او سخن تازه می گوید :
(( باید الگوهای پوسیده را دوربریزیم ، رها کنیم خود را از تعصب و تجربه
کنیم معجزه همین جا و اکنون بودن را ))
((بیدار شویم از خواب چند هزار ساله و به یاد آوریم که مرغ باغ ملکوتیم))
پیامهای او تن به تفسیر نمیدهند و خود او میکوید که (( هیچ پیامی ندارد)) او
هیچ فلسفه یا آیین خاصی را موعظه نمی کند . او تنها خواهان(( تجربه بلافصل
واقعیت)) است .
او از خوانندگانش میخواهد که ذهن را از خس و خاشاک هزاران ساله پاک
کنیم . بردگی و افکار مستبدانه تیره رنگ خود را رها سازیم . او میخواهد
خود آگاه و ناخود آگاه ،هر دو با هم برابر باشند و با ایجاد عمل خلاقانه ، تا
ما را یاری کنند که وجود یگانه را ، بی قید و شرط و عاری از پیشداوری
ومقایسه مزمزه کنیم .
سخن را با یکی از داستانهای صوفیانه او به پایان می برم :
((... از ابن خفیف شیرازی نقل است :
شنیده بودم که دو استاد بزرگ در مصر به سر می برند ،
پس شتاب کردم تا به فیض حضور نائل گردم .
وقتی رسیدم آن دو معلم بزرگ را در حال مراقبه دیدم .
سه بار سلام کردم .
پاسخی نشنیدم .
من نیز با ایشان چها روز را به مراقبه گذراندم .
هر روز عاجزانه تقاضا می کردم با من سخنی بگویند .
با من که چنین راه طولانی را پشت سر گذارده بودم .
سر انجام او که جوانتر بود چشم از هم گشود :
ــ ابن خفیف ، زندگی بس کوتاه است ، از همان قدر که باقی مانده
توشه بر گیر تا وجود را عمیق تر کنی . وقت خود را با تعارف و
احوالپرسی تلف مکن !
از اوخواستم که به اندرزی دلم شاد کند :
ــ در حضور کسانی باش که تو را به یاد خالقت می اندازند . کسانی که
از عقل سخن نمی گویند خود عین آنند .
این بگفت و بار دیگر به مراقبه مشغول شد .
برگرفته از پیش گفتار آفتاب در سایه ، ترجمه عبدالعلی براتی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر