خواب جداییها
توخود از جنس عشقی و سخن ها بر زبان داری
مرا سرمست گرداندی و قاموسم فنا دادی
گر تو گاهی مفلس و شاه ، گاه بی تابی
مرا آن شور جادوییست
که تو آن را نهان داری
تو را می دانم و صدها سخن از عشق می گویم
که چون تو عاشق سرمست
در این در گاه کم دیدم .
کلامی نه ...
صلاحی نه ...
بیا تا من در آغوشت عرفان را فرا گیرم
تو خود آرامش جانی ،
توخود پاکی بارانی
بدان در عین نادانی ،
که راهی هست بس دشوار
دل جادوگری را
عشق بازی ...
شراب ناب می خواهم
روم تا شهر عشقت
، با تمام بی نیازی
ترحم بر جنون را هم صلاحی چند نمی بینم
که من خود در جنون بر ساحل نور ،
اشک می ریزم
طرب در ما شرر کرده ،
خدا در ما نفس کرده
که سیرابم از این شعر بلند آوا
که می ماند پس ِ سالها ،
به یاد عشق و پاکیهای رویایت
سخن کوتاه می دارم و از دور نسیم وصل تو بویم
تو را من همچنان جویم با تلاطم های جادویم
که شاید روزگاری بشکند خواب جداییها
توخود از جنس عشقی و سخن ها بر زبان داری
مرا سرمست گرداندی و قاموسم فنا دادی
گر تو گاهی مفلس و شاه ، گاه بی تابی
مرا آن شور جادوییست
که تو آن را نهان داری
تو را می دانم و صدها سخن از عشق می گویم
که چون تو عاشق سرمست
در این در گاه کم دیدم .
کلامی نه ...
صلاحی نه ...
بیا تا من در آغوشت عرفان را فرا گیرم
تو خود آرامش جانی ،
توخود پاکی بارانی
بدان در عین نادانی ،
که راهی هست بس دشوار
دل جادوگری را
عشق بازی ...
شراب ناب می خواهم
روم تا شهر عشقت
، با تمام بی نیازی
ترحم بر جنون را هم صلاحی چند نمی بینم
که من خود در جنون بر ساحل نور ،
اشک می ریزم
طرب در ما شرر کرده ،
خدا در ما نفس کرده
که سیرابم از این شعر بلند آوا
که می ماند پس ِ سالها ،
به یاد عشق و پاکیهای رویایت
سخن کوتاه می دارم و از دور نسیم وصل تو بویم
تو را من همچنان جویم با تلاطم های جادویم
که شاید روزگاری بشکند خواب جداییها
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر