۱۳۸۴ تیر ۱, چهارشنبه

قبیله جنگلی

محمود فیلم بردار وعکاس است ، شخصیت خاص محمود من را به
یاد رئیس قبیله سرخ پوستان در فیلم های وسترن می اندازد . یک
گارد مخصوص در هاله محمود در مواجه با آدمهای دیگر محسوس
است .
مانی یکی دیگر از همسفران ما بود ، البته من محمود و مانی را قبلن
به مناسبت های مختلف در خانه نیما دیده بودم و یک آشنایی سطحی
با آنها داشتم اما از قدیم گفته اند که آدمها یکدیگر را در سفر می شناسند .
مانی مدام می خندد و قهقه می زند و در آخر خنده هم یک صدای ذوق
کردن عجیب از خودش در می آورد . برای اکثر آدمها افرادی که می خندند
و یا می خندانند جذابند ، اما دلیل این امر را نمی دانند . افرادی که به این
شکل می خندند و می خندانند در حقیقت با اطرافیان و محیط اطراف تبادل
انرژی برقرار می کنند . مانی انرژی فوق العاده ای داشت و با صدای
قهقه هایش همه را به وجد می آورد . جالبتر اینکه او با آگاهی کامل نسبت
به داد و دهش انرژی از طریق خندیدن و خنداندن این کار را انجام می داد.
آرش2 و آیدا زوج فوق العاده ای بودند . وقتی می رقصیدند کاملن از رقصشان
معلوم بود که در آتمسفر و جو دیگری فرای این دنیای خاکی به سر می برند .
فروغ دختر کم حرف اما پر مغزی که ویراستار است و به علت استفاده از
تکه های انگلیسی توسط بقیه افراد ازجمله خودم ، حدودن نزدیک به 5 کیلو
وزن کم کرد .
دینا دختر دایی نیماهم پر است ازمهر و عشق و صفا . من را به یاد ساحره های
حواس پرت افسانه ها می اندازد . این حواس پرتی دینا داستانی شکفت انگیز را
برای ما رقمزدکه در جای خودش آن را بیان میکنم.
مریم آرشیتکت است ، آن هم از ایتالیا واز دانشگاه هنر فلورانس . این دختر فوق
العاده است . از وقتیکه ازخواب بیدار می شد میخندید تا وقتیکه در چادر سبز یک
نفره اش می رفت و استراحت می کرد . انگار که با لبخند و تحسین دیگرانی که
اطرافش بودند ، یک حجم نفس گیر انرژی از طریق او در کالبد انرژی دیگران
جاری می شد . آنقدر مهربان که در اولین کلامی که بین ما جاری شد ، من از او
پرسیدم :
ــ راستی ! چرا همه مریم ها مهربانند ؟
شهاب و شراره هم فردای روزی که ما اتراق کردیم به ما ملحق شدند و البته به
همراه خواهر شراره و بهمن شوهر خواهر شراره . شهاب در حد دیوانه کننده ای
با مزه و خنده آور بود. مخصوصن که پشت هر حرفش منطقی ازجنس طنز و به
استحکام گوز وجود داشت و وقتی که خوابش می گرفت من را طاقت اینکه به
حرفهایش گوش دهم نبود ، از بس که مزه می انداخت و سوژه ای برای خنداندن
دیگران پیدا میکرد .
آشنایی با قبیله تقریبن به پایان رسیده ، از این به بعد صرفن به ذکر خاطرات
خواهم پرداخت .

هیچ نظری موجود نیست: