۱۳۸۴ خرداد ۴, چهارشنبه

داستان

نشسته بودن پشت میز من . پشت میزی که همیشه جای من بود . من اینطوریم .
جاهایی که زیاد میرم دوست دارم یه جای مشخص بنشینم . پسر التماس میکرد :
ــ نرو ، بمون . من همه چیز رو تغییر میدم .
دختر نگاهش رو از چشمهای پسر می دزدید وکلافه وار به سقف ، سیگارش و هرچیزی
که بتونه تمرکزش رو از حرفهای پسر فارغ کنه ، نگاه می کرد .
پسر با التماس می گفت :
ــ درسته من اشتباه کردم . خیلی از کارها خوب نبود ، می شد بهتر باشه ، اما من خلافی
نکردم . نرو، این یه حالت روحی زود گذره . می فهمی، می دونی که من همونی هستم که
از اول بودم . من دارم له می شم .
ــ من می خوام رها باشم . فقط همین وهمین . نمی تونم با تو بمونم . این رو باید بفهمی .

من کاملن می فهمیدمش .می دونستم وقتی می خواد رها باشه باید رها باشه .
دختر گفت :
ــ عصبیم کردی . میرم بیرون . می خوام یه سیگار بکشم .
من هم پشتش رفتم بیرون . قبل از اینکه فندکش رو دربیاره فندکم رو گرفتم جلوش .
با شک نگاه کرد و سیگارش رو روشن کرد .
گفت :
ــ مرسی
ــ من حرفاتون رو شنیدم .
ــ ببخشید من می خوام تنها باشم .
ــ من هم دقیقن برای همین اینجا هستم . اومدم بپرسم که واقعن می خوای تنها باشی ؟
من می تونم کاری کنم که تنها بشی . همین الان .
نگاهی به سر تا پام کرد و لحن مسخره ای گفت :
ــ میخوای بکشیش؟
ــ نه ، میخوام تو رو برای اون بکشم .
خندید ، گفت :
ــ چه با مزه حرف می زنی . ازت یکم خوشم اومد .
جدی شد . صورتش لرزید ، گفت :
ــ دو سال پیش عاشقش بودم . اما الان نه. به احترام رابطه ای داشتیم نمی خوام وقتی
هنوز هست با کس دیگه ای آشنا بشم یا حتا فکرش رو بکنم . اما حالا می کنم . این رو
نمی فهمه که عمرعشقمون تموم شده . پژمرده شده .
خیلی از حرف زدنش خوشم آمد . حتا بهش میل شهوت آلودی پیدا کردم ، در عرض کمتر
از دو دقیقه ، گفتم :
ــ به خاطر اینکه براش زنده و معصومی ، اون توی خواب هم نمی بینه که تو با کس
دیگه ای باشی .تو باید این رو بهش نشون بدی .
ــ تورو به عنوان دوست پسر جدیدم معرفی کنم؟
ــ آره ، دقیقن .
کمی گیج شده بود . سیگارش رو ازش گرفتم و سیگارم رو روشن کردم . گفت :
ــ خوب بریم . بریم تا تو رو بهش معرفی کنم.
باهاش دست دادم گفتم:
ــ آرش هستم .
ــ منم نسیم هستم.
ــ یه مشکلی هست نسیم . اون با چشماش نیست که باید تو رو با یکی دیگه ببینه ، با روحشه ،
ما باید هم روح بشیم و این رو بهش باید بگی . باید بگی که بعد از اینجا می خوای بیای
خونه من و شب رو با من بگذرونی .
ــ چی ؟
در کافی شاپ از پشت سرمون صدا کرد و باز شد . پسره بیرون آمد و جلوی من ایستاد و
نگاهی به نسیم کرد و گفت :
ــ مشکلی پیش آمده ؟
گفتم :
ــ دقیقن چیزی که من می خوام بپرسم همینه ؟ شما با دوست دختر من چکار دارید ؟
ــ دوست دختر کی ؟
نگاهی به نسیم کردو گفت :
ــ نسیم این آقا چی میگه ؟
نسیم آب دهنش روقورت داد و گفت :
ــ واقعیت .
چشمای پسره گرد شده بود ، با تعجب زل زده بود به دهن نسیم . دست گذاشتم روی
کتفش . گفتم :
ــ ببین دوست من ، من موقعیتت رودرک می کنم اما امیدوارم تو هم موقعیت ما رو
درک کنی . هر شروعی یه پایانی داره ، دیر یا زود ، خوب یا بد . نسیم قراره شب بیاد
پیش من ، پس بهتره خداحافظی کنیم برای همیشه .
دستم رو درازکردم و دستش رو گرفتم تو دستم ، گفتم :
ــ امیدوارم هیچ وقت نبینمت ، اگه ببینمت خیلی بد میشه .
خشکش زده بود ، انگار مغزش هیچ جوابی بهش نمی داد . نسیم انگشتری از دست راستش
در آورد و دراز کرد به سمت پسره که دهنش باز مونده بود ، نگاه می کرد اما انگار نمی دید .
نسیم انگشتر رو انداخت توی جیبش و آمد طرف من . دستش رو گرفتم و بوسیدم . گفتم :
ــ ماشین رو اون طرف پارک کردم .
سوار ماشین که شد ، نفس عمیقی کشید . و اشک تو چشماش جمع شد . گفت :
ــ با خاک یکسان شد .
ــ براش مردی . تموم شدی . به همین سادگی .
ماشین رو روشن کردم . گفت :
ــ من میرم ولنجک
ــ نه بابا ، اشتباه می کنی . تومیای پیش من ، یادت رفت ؟
ــ شوخی می کنی !
ــ چی ؟ شوخی ؟ شوخی مال زیر لحافه ، ما حرفامون رو زدیم جای این حرفها یه تلفن
بزن بگو شب خونه دوستت می مونی .
ــ عاشقم شدی ؟
ــ نه اما شدیدن نسبت بهت احساس شهوت دارم .
ــ چه جالب . من هم.

...

هیچ نظری موجود نیست: