آنگاه که یاد
غبار اشک
بر باد خاطرات
در چشم ، جای می دهد
وانگاه که عشق
بار می شود
و شاید شبیه تازیانه ای
بر گرده عاشقی که هنوز
در حسرت نگاه در نگاه
آه می کشد .
آنگاه که راه
گناه را به ما
وانگاه که ما
فنا را بر بقا
تقدیم کرده ایم .
آنگاه شعر
شور می شود
در فکر من به تو
نور می شود .
آنگاه که درد
بی قید و بند ِ
ازدهام واژه هایم ، در رثای درد
سرد می شود .
و
آنگاه که هنجره و قلم
از سردیت یخ می بندد
من در شعله ای که می گویند:« عشق است»
و
هیچ نیست
سیگار دود می کنم
و
دود می شوم
و
بر باد خاطرات
غبار می شوم
آنگاه باد
غبار یاد مرا در چشمت ،
جای می دهد
من اشک می شوم
فریاد می کشم
مرا به یاد آور
و یاد میشوم
آنگاه که یاد
غبار اشک
در چشم
جای می دهد .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر